روایتی خواندنی از شب عملیات والفجر هشت از همرزم شهید «محمدرضا قلعه نویی» منتشر شد
شب عملیات والفجر هشت بود. محمدرضا قلعه نویی تمام آموخته های نظامی اش را جمع کرد تا در مأموریتی حساس شرکت کند. مأموریتی که پنج ساعت زودتر از عملیات انجام می شد و رمز پیروزی را با خود داشت. کاری که محمدرضا بارها از پس آن برآمده بود. باید از سیم خاردارها می گذشت و به همراه سه تن از همرزمانش نقاط حیاتی را شناسایی می کرد.
خنده و سرنیزه

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید محمدرضا قلعه نویی/ یکم خرداد 1340 در استان خراسان شهر قلعه نو متولد شد.پدرش حسینعلی و مادرش فاطمه نام داشت نامبرده متاهل بود در تاریخ 1360 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. این شهید در سال 1364 با عضویت در سپاه به جبهه اعزام شد و در دوم اسفند 1364 بر اثر ترکش گلوله در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید. مزار این شهید در استان خراسان رضوی روستای قلعه نو واقع می باشد.

خنده و سرنیزه

شب عملیات والفجر هشت بود. محمدرضا قلعه نویی تمام آموخته های نظامی اش را جمع کرد تا در مأموریتی حساس شرکت کند. مأموریتی که پنج ساعت زودتر از عملیات انجام می شد و رمز پیروزی را با خود داشت. کاری که محمدرضا بارها از پس آن برآمده بود. باید از سیم خاردارها می گذشت و به همراه سه تن از همرزمانش نقاط حیاتی را شناسایی می کرد.

به ساعت مچی اش که دوازده شب را نشان می داد نگاه می کرد و اولین سیم خاردار دشمن را برید و چهار نفر از آن گذاشتند. محمدرضا خط را شکست تا به قلب دشمن نزدیک تر شود. با اطمینان به نفس عمل می کرد گویی برای همین کار به دنیا آمده است.

با لبخند همرزمانش را به این سو و آن سو هدایت می کرد. آن شب او حال عجیبی داشت. چند ساعتی گذشته بود و همرزمانش هنوز بازنگشته بودند. بی سیم ها به کار افتاد و ساعت پنج صبح فرمان حمله صادر شد.

بچه ها گروه، گروه از خاکریزها بالا می رفتند و آتش توپخانه و خمپاره حرکتشان را می نواخت و مثل یک موسیقی که در شب شود مثل صدای باد که در کویر بپیچد. انگار همه مطمئن بودند که محمدرضا کارش را درست انجام داده است. عملیاتی که شکست سنگینی را بر دشمن وارد کرد و محمدرضا یکه تاز آن بود.

خنده و سرنیزه

سپاه اسلام از سیم خاردارهایی گذشت که محمدرضا آنها را بریده بود. از همان راهی رفت که محمدرضا سربازان عراقی را دیدند که توسط محمدرضا از پای درآمده بودند و کمی آن سوتر محمدرضا به خاک افتاده بود و برق سرنیزه ای بر سینه اش می درخشید.

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده