شهدای نخبه - صفحه 2

شهدای نخبه

دست نوشته های شهید احمد رضا احدی/یادداشت 9

بگذار حکایت این همه ایثارها در کُنج همان سرزمین ها مدفون بماند! بگذار کسی نفهمد که چه بر سر آنها آمد! بگذار کسی نداند که غم مادران فرزند از دست داده چگونه است! بگذار در لاکهای خود فرو روند و حقایق پیرامون ما مشخص نشوند.

دست نوشته های شهید احمد رضا احدی/یادداشت 8

بسیجی‌ها سوار بر قایق‌ها، زیر رگبار تیر بارهای دشمن که مماس بر آب‌ها می‌نوازند، دیوانه وار می‌تازند؛ بلم‌ها دیوانه، سکاندارها بی‌پروا و دیوانه‌تر از همه خمپاره‌ها که هر شب زمین کم‌عرض جزیره را غرق در بوسه‌های مرگ‌زای خود می‌کنند. اینجا بسی عجیب است! جنگ یک جنگ تمام‌عیار، یک نبرد آبی – خاکی، آن‌هم با ترفندهای ممکن.

دست نوشته های شهید احمد رضا احدی/یادداشت 7

کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند .

دست نوشته های شهید احمد رضا احدی/یادداشت 6

تو چه تنها بودی! هیچ کس نمی دانست که در پس این رخسار نحیف چه مظلومیتی نهفته است! مثل یک گل، هزار احساس ظریف، هزار رنج در سکوت یک نگاه و هزار خوبی در طراوت لبخند و هزار درد نهفته که لبی هرگز برای گفتنش باز نشد.

دست نوشته های شهید احمد رضا احدی/یادداشت 5

بعد خداحافظی کردم و رفتم تا به بقیه ی بچه ها سری بزنم. مدتی نگذشت که ناگهان موشک آر.پی. جی. یازده، سنگر تیربار را نشانه گرفت و دود سیاهی از سنگر بلند شد. هر جور بود خودم را به درون سنگر رساندم. می دانستم که می خواهم چه صحنه ای را ببینم.

دست نوشته های شهید احمد رضا احدی/یادداشت 4

شب بود و هوا تاریک. مانند چند دفعه قبل دنبال دوست شهیدم «محمد روستایی» می گشتم. گویی قبرستانی بود شبیه «قبرستان بقیع» با همان حال و هوا. من و چند نفر دیگر در ابتدای قبرستان بودیم. به یکی از افراد نزدیک شدم که نمی دانم که بود. گفتم: «قبر روستایی را نمی دانید کجاست؟» گفت: «چرا». سپس نشست و با دست خویش مقداری خاک را کنار زد و قبری نمایان شد. گفت: «این قبر شهید روستایی است».

دست نوشته های شهید احمد رضا احدی/یادداشت 3

دیگر نمی خواهم زنده بمانم. من محتاجِ نیست شدنم. من محتاج توام. خدایا! بگو ببارد باران؛ که کویر شوره زار قلبم سال هاست که سترون مانده است. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم. خدایا! دیگر طاقت ماندن ندارم، بگذار این خشک زار وجودم، این مرده قلب من دیگر نباشد

دست نوشته های شهید احمد رضا احدی/یادداشت دوم

هر روز در «کربلا»، سری را به بالای نیزه می برند و دور آن شادی می کنند. هر روز یزیدیان خیمه ها را آتش می زنند، و هر روز «زینب» به دنبال «سکینه» می گردد.
وصیتنامه نخبه شهید احمد رضا احدي

نگذارید حرف امام به زمین بماند.

فقط: نگذارید حرف امام به زمین بماند. همین
به مناسبت تکریم و نکوداشت شهید احمد رضا احدی

زندگینامه شهید نخبه، دکتر احمدرضا احدی

پس از مهاجرت به ملاير و همزمان با تحصيل در دبيرستان ضمن انديشه و تأمل در مسائل گوناگون، ايمان روز افزون خود را به حرکت پوياي انقلاب اسلامي و امام (ره) گره زد تا آنکه در سال دوم تحصيل در دبيرستان، بر اثر روح کمال خواه و ايمان والاي خويش و به منظور حضور در ميدان هاي جنگ و جهاد، لباس رزم بر تن کرد و نخستين بار در عمليات رمضان در سال 1361 شرکت جست و در اين نبرد مجروح شد.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه