شعر جنگ - صفحه 6
۰۷/مرداد/۱۴۰۴
۱۸:۰۵
فا
فارسی
English
العربیة
خانه
اخبار
اسناد
عکس
فیلم
کتاب و ادبیات
پژوهش
ویژه نامه ها
شاهد الکترونیک
استانها
موزه شهدا
جستجوی شهدا
بخش ویژه «شهدای غریب»
تفال به وصایای شهدا
تفال به وصایای شهدا
شعر جنگ
سموم هرز، به تاراج تو، چه مي كوشند...
دلت اگر چه گرفته،شب از چه، بي ماه است/ بخوان پرنده!سكوت بهار،جانكاه است/ دلت شكسته، پرت خسته،چشمهايت خيس
سرنوشت تو، مثل نسيم...
يك روز سرنوشت تو، سر زد به جنگ ها/ چون شيشه اي كه بگذرد، از شهر سنگ ها/ سر زد كه شيشه باشد، اما بايستد
سرگذشت زمين
نسيم آه وزيد /و من نام آخرين ستاره را/ در دستانم/ مرور كردم/ زمين چون كجاوه اي
سرفه مي كند وطعم جبهه را،در هواي كوچه،مي پراكند...
سرفه كرد و از كنار من گذشت،چفيه پوش آشناي اين محل / او هنوز سر به زير و ساده است،مرد با خداي اين محل/ مي تواني از نگاه زرد او،خوشه هاي درد را درو كني
سرفه
راه مي رد/ سرفه مي كند/ پلك مي زند/ سرفه مي كند
ساعت صفر عا شقي
اينجا حلبچه است/ صداي بمب، نفير مرگ، جغرافياي سكوت/ هفت هزار سال راه آمده ام/ هفت هزار بار مرده ام
نسيم درد مي وزد...
ببين كه مثل يك غزل،پر از هجاي زخمي ام /نسيم درد مي وزد ،به شاخه هاي زخمي ام / در انتهاي اين سفر،سري به خلوتم بزن!
زخم تو زخم دل است...
زخم تو زخم دل است،كهنه نمي شود اگر/ كهنه كه نه!مي شود،تازه تر و تازه تر/ چرخ زنان مي رسي،مرد ميان دار شهر
ز پا ره هاي زخم او، بهار ،زاده مي شود...
شبيه ابر شعله ور،دل سوار سوخته/ وفتح كرده قله را،مه شيار سوخته/ هنوز بوسه مي زند،به رد پاي زخم ها
دلم مثل نفسهايت، گرفته است...
انگار دريا،دل به رودي مي سپارد/ برسينه اش،وقتي سرم را مي فشارد/ بابا!دلم مثل نفسهايت،گرفته است اما خجالت مي كشم،باران ببارد
«حلبچه»
من از تراكم انبوه دود مي آيم/ از انتهاي فضايي كبود مي آيم/ خراب و خسته و خونين و خرد و خشم آگين/ غريب و بي كس و غميگن و مات و زخم آجين
درغياب قدمهايت...
ستيزه گر مباش!/ اي درفش طغيانگر حادثه مادر دستت/ بشنو!/ صداي چاووش را
درخت،فصل خزان هم،درخت مي ماند...
اگر چه شمعي و از سوختن، نپرهيزي/ نبينمت كه غريبانه، اشك مي ريزي/ بخند!گر چه تو با خنده هم،غم انگيزي
اي پيكرت،محراب زخم يادگاري ها!
بايد بگويم با تمام شرمساري ها/ چيزي نمي فهمند از بوران،بهاري ها/ اي گرد باد وموج و رود و باد وبارانها!/ اي پادشاه سرزمين بي قراري ها!
نامت آهنگ بلوغ ملكوت است...
روز ميلاد،سرشانه ي تو،خال افتاد/ مادرت خنده زنان گفت:كه اقبال افتاد/ عشق،همراه تو باليد ولي ساعت وصل
در اين شب پاييزي
غرش چشمه ي يادهاي تو/ رگ درخت عمر مرا به هيجان مي آورد / پريشان از ريشه هاي خويشم
خاكسترم را جشن مي گيرند...
بر گامهاي خسته مي خندند،نمناكي لبهاي تاولها/ زنجير مي غلطيد ومي پوسيد،در انزواي خشك مفصلها/ اين كفشهاي كهنه مي دانند،من با صداي مرگ،رقصيدم
حلبچه قهرمان
حلبچه! اي قهرمان/ عيد خون بر تو گوارا باد/ آيههاي مقاومتت را
حلبچه در التهابي ديگر
دست در دست من،/ اينك بگذار،/ تا از اين شهر پر از خاطره ،/ بگويم:
حتي هوا، در آن ريهها، گُر گرفته بود...
خون در ميان قلب شما، گُر گرفته بود/ حتي هوا، در آن ريهها، گُر گرفته بود/ گفتي: دعا بخوان! كه خدا راحتم كند
<
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
>
تازهها
تاکید امام علی (ع) بر ضرورت بیداری معنوی در آرامش و سختی
طراحی و تولید: ایران سامانه