گفتگوی جانباز ۳۵ درصد در آستانه هفته دفاع مقدس
يکشنبه, ۲۵ شهريور ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۰۱
«ایوب حاج‌قلی» جانباز ۳۵ درصد شهرستان بهارستان در آستانه هفته دفاع مقدس می‌گوید: «با اینکه جنگ برایم جز درد و رنج ارمغان دیگری نداشت اما وقتی صحبت از دفاع از خاک کشور می‌‎شوم، می‌توانم بگویم اگر دوباره جنگ شود، اولین نفری هستم که به جبهه بروم.»

اگر دوباره جنگ شود، اولین نفری هستم که به جبهه بروم

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، جانبازان، شهیدان زنده‌ای هستند که خداوند این فرصت را به آنان داده تا سال‌هایی از عمر خود را همراه با مجاهدت و آزمایش‌های دشوار بگذرانند. تنها تفاوت جانباز با شهید این است که آخرین رشته ارتباط او با عالم خاک قطع نشده است زیرا جانباز باید بماند و پیام شهیدان را فریاد کند تا کارهای ناتمام را به پایان برساند.

در ادامه گفتگویی با «ایوب حاج‌قلی» جانباز ۳۵ درصد جنگ تحمیلی شهرستان بهارستان انجام داده‌ایم که تقدیم مخاطبان نوید شاهد می‌شود.

دستکاری در شناسنامه‌، مجوز حضورم در جبهه شد

ایوب حاج‌قلی ضمن معرفی خود می‌گوید: اینجانب ایوب حاج‌قلی جانباز ۳۵ درصد جنگ تحمیلی شهرستان بهارستان هستم که در سال ۱۳۴۸ در استان کردستان به دنیا آمدم. هفت ساله بودم که همراه خانواده به شهرستان نظرآباد استان البرز مهاجرت کردیم و تحصیلاتم را در این استان سپری کردم. دانش آموز بودم که جنگ تحمیلی آغاز شد. خیلی دوست داشتم به جبهه بروم اما چون سن و سالم اجازه حضور در جبهه را نمی‌داد، من نیز که خیلی مشتاق بودم به جبهه بروم با دستکاری در شناسنامه‌ام توانستم از طریق پایگاه بسیج شهرستان بهارستان به همراه دیگر دوستانم به جبهه اعزام شدیم. 

من مشتاق دفاع از کشورم بودم

حاج‌قلی ادامه داد: با شروع جنگ تحمیلی اخبار را دنبال می‌کردم، هر زمان که رزمندگان در عملیات‌ها پیروز می‌شدند، شور و شوق بیشتری در من بیدار می‌شد و خودم را ملامت می‌کردم که چرا دوستانم به جبهه می‌روند و شهید می‌شوند و من باید در خانه بمانم و از لحاظ سنی نمی‌توانم به جبهه بروم. من معتقد بودم دفاع از کیان کشور، یک امر واجب است. از این رو بر خود واجب می‌دانستم که در جنگ تحمیلی حضور داشته باشم. وقتی به جبهه اعزام شدم ۱۷ساله بودم و در عملیات کربلای ۲ حضور داشتم و در همان عملیات هم از ناحیهِ پای راست و موج انفجار دچار موج گرفتگی شدم.

سوژه خبرنـگاران در جبهه بودم

این جانباز دوران دفاع مقدس درخصوص کم سن و سال بودنش، گفت: با توجه به اینکه سن و سالی نداشتم و از لحاظ جثه کوچک بودم، از این‌رو هر زمان که خبرنگاران برای تهیه گزارش خبری به جبهه می‌آمدند، من سوژه خبری آنها بودم. از من سوال می‌کردند: چرا درست را ادامه ندادی و به جبهه آمدی؟ من جواب می‌دادم: هرآنچه که لازم باشد در جبهه می‌آموزم، جبههِ دانشگاه انسان‌سازی است. جبهه میعادگاه معنویت بود، انسان در آن مکان؛ ادب، معرفت، تواضع، گذشت، فداکاری و از همه مهمتر خدمت به دین و اسلام را آموزش می‌بیند.

قالیچه‌ای که نذر امامزاده داود (ع) شد

این جانباز گرانقدر از روزهای سخت بعد از مرخصی از بیمارستان می‌گوید: بعد از مرخصی از بیمارستان و بهبود نسبی‌ام به خانه برگشتم. پایم خوب شد اما چون دچار موج گرفتگی‌ شده بودم، هر از گاهی حالم دگرگون می‌شد. از این مسئله پدر و مادرم خیلی رنج می‌بردند. برایم نذر و نیاز زیادی می‌کردند، یادم می‌آید یک بار قالیچه‌ای که با دستان خودشان بافته بودند را نذر امامزاده داود(ع) کردند و مرا هم یک شب آنجا بردند و شب نیز در آن مکان مقدس خوابیدم.

کانـال مـاهی میعادگاه عاشقان بود

وی ادامه داد: وقتی کمی از بیماری بهبودی حاصل کردم؛ حال روحی‌ام اصلاً خوب نبود و طاقت ماندن در خانه را نداشتم. نمی‌توانستم در خانه بمانم و یکی یکی شهید شدن دوستانم را ببینم. پس از مدتی دوباره به جبهه اعزام شدم و در عملیات کربلای ۵ که مهمترین و بزرگترین عملیات در طول دوران جنگ تحمیلی بود، شرکت کردم. یادم می‌آید در یکی از این روزهای عملیات، موقع نماز صبح بود که ما در کنار کانال عراقی مستقر شده بودیم، فرمانده دستور داد: نماز صبح را در همین مکان بخوانیم و بعد برگردیم عقب گردان. نماز را که خوانیدم، در همان کانالی که مستقر شده بودیم یکی از رزمندگان به نامه مصطفی رجبی که بعدها در عملیات شهید شد، به من گفت: به جمع دیگر رزمندگان دیگر برویم. ناگهان صدایی را شنیدم، نمی‌دانم این صدا از کجا به گوشم می‌رسید، ولی یک نفر به من می‌گفت: همنجا بشین و جایی نرو. من هم نشستم. ناگهان خمپاره زدند و خیل کثیری از رزمندگان که در آنجا حضور داشتند، به شهادت رسیدند.

حس و حال رزمندگان در جبهه

حاج‌قلی گفت: من در جبهه تک‌تیرانداز بودم و در عملیات‌های کربلای ۱،۲،۴و ۵ شرکت کرده بودم. روحیه رزمندگان پُر از شور و شوق بود. ایثار و ازخودگذشتگی را می‌توانستی در جبهه در بین رزمندگان مشاهده کرد. ترس در وجود کسی نبود. می‌توانم قسم بخورم اگر رزمنده‌ای یکبار به جبهه اعزام می‌شد، محال بود که منطقه را ترک کند. هر کس که آماده بود، می‌دانست یا شهید می‌شود و یا مجروح. پس با خودش عهد می‌بست که برای دفاع از خاک کشورش بجنگد و تا پیروزی حاصل نشود به خانه برنگردد. وقتی تصمیم گرفتم به جبهه بروم، می‌دانستم که در این راه ممکن است مجروح، اسیر و یا شهید بشوم. ولی دفاع از کشور برایم از همه چیز مهمتر بود. 

دلگیر که می‌شوم بر سر مزار شهدا می‌روم

این جانباز جنگ تحمیلی در خصوص دلتنگی‌اش گفت: یک بار یکی از دوستانم به نام شهید «مصطفی رجبی» را در خواب دیدم. از او پرسیدم: مصطفی جان اوضاع و احوال چطور است؟ گفت: جایم بسیار خوب است. نگران من نباش. از اینکه یک بار او را در خواب دیدم خوشحال بودم و دلتنگی‌ام برطرف شده بود. هر زمان که دلم برای همرزمانم تنگ می‌شود، بر سر مزار دوستان شهیدم می‌روم و با آنها درد و دل می‌کنم. 

بازهم برای دفاع از کشورم حاضر می‌شوم

حاج‌قلی در پایان افزود: مدتی که اخبار حمله اسرائیل به غزه و فلسطین را دنبال می‌کردم، با خودم می‌گفتم: اگر شرایط حضور در جنگ را داشتم برای دفاع از خاک و برای کمک به مردم غزه و فلسطین به آنجا می‌رفتم. اگر در ایران مجدد جنگی شود، اولین نفری هستم که حاضر می‌شوم.

تنظیم‌کننده: سعیده نجاتی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده