شنبه, ۰۳ شهريور ۱۴۰۳ ساعت ۲۱:۱۴
اوحدی معاون رئیس جمهور و رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران در اولین یادواره شهدای غریب در اسارت شهرستان‌های استان تهران بیان کرد: «شهید ۱۵ ساله مهدی حاج کرمی سال ۱۳۶۱ به اسارت در آمد. او با لشکر نجف اشرف از خمینی شهر اصفهان اسیر شده بود و در حالیکه تیری به ران او اصابت کرده بود زیر ضرب و شتم فرماندهای بعث وارد اردوگاه شد. نمایندگان صلیب سرخ برگه کاغذی دادند و به زبان انگلیسی گفتند که قبل اعزام مهدی حاج کرمی باید امضا کند چراکه عفونت وارد خون او شده و ممکن است عضو دیگرش هم قطع شود. برایش همین را نوشتم، به محض اینکه نوشته را خواند، آرام اشک از چشمانش پایین آمد.»

بدرقه‌ای با اشک چشم

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، اوحدی معاون رئیس جمهور و رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران در اولین یادواره شهدای غریب در اسارت شهرستان‌های استان تهران سخنانش را با خاطره‌ای از دوران اسارت آغاز کرد.

بدرقه‌ای با اشک چشم

وی در بازگویی خاطره‌ خاطرنشان کرد: شهید ۱۵ ساله مهدی حاج کرمی سال ۱۳۶۱ به اسارت در آمد. او با لشکر نجف اشرف از خمینی شهر اصفهان اسیر شده بود و در حالیکه تیری به ران او اصابت کرده بود زیر ضرب و شتم فرماندهای بعث وارد اردوگاه شد. پایش عفونت کرد و بعد مدتی متوجه شدیم که در حال از دست دادن شنوایی است، تا جایی که فقط صحبت می‌کرد و شنوایی نداشت. نماینده صلیب سرخ وقتی مهدی حاج کرمی را دید گفت او باید به درمانگاه منتقل شود، البته منظور از درمانگاه اتاقی بود که یک عزیزی با کمترین امکانات آنجا بود. در اردوگاه قلم و کاغذ ممنوع بود اما چون مهدی حاج کرمی قدرت شنوایی نداشت گفتند قلم و کاغذ در اختیار او قرار دهند. از او آزمایش خون گرفتند و بعد دو روز گفتند باید به بیمارستان موصل منتقل شود و تحت عمل جراحی قرار گیرد. من که صحبت‌های نمایندگان صلیب سرخ را می‌فهمیدم روی کاغذ برای مهدی نوشتم که قرار است او را به بیمارستان منتقل کنند و سعی کردم به او روحیه دهم. گفت «مشکلی ندارم ببرند» نمایندگان صلیب سرخ برگه کاغذی دادند و به زبان انگلیسی گفتند که قبل اعزام مهدی حاج کرمی باید امضا کند چراکه عفونت وارد خون او شده و ممکن است عضو دیگرش هم قطع شود. برایش همین را نوشتم، به محض اینکه نوشته را خواند، آرام اشک از چشمانش پایین آمد. نماینده صلیب سرخ که این صحنه را دید گفت «گویا ترسید چی به او گفتی؟» برای حاج کرمی نوشتم «مهدی جان نکنه ترسیدی تو رزمنده‌ای، شجاعی». او با اشکی که آرام آرام سرازیر می‌شد گفت «به اینها بگو، من امضا می‌کنم. بگو توروخدا دست و پام را قطع کنین ولی توروخدا چشمام رو از من نگیرید» وقتی این جمله را برای نماینده صلیب سرخ ترجمه کردم منجمد شد، گفت «بپرس چرا این قدر به چشمات حساسی؟» سوال را پرسیدم و حاج کرمی در جواب گفت «بخدا خمینی شهر که بودم قبل از اعزام، آرزوم بود که امام را یکبار از نزدیک ببینم می‌خوام روزی که آزاد شدم بتونم امامم رو ببینم.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده