يکشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۴۸
«حتي اگر يكي از آنها تانكش در دره يا گل گير كند. تانك را ول مي‌كند مي‌رود. در صورتيكه اگر يك ايراني بود هرگز چنين كاري را نمي‌كرد. من يك مرد ايراني را ديدم كه در اثر خوردن خمپاره به پشت تانكش، تانك آتش گرفته بود خدا او را عمر بدهد با رشادت فراوان تا آخرين توپش را خالي كرد.» ادامه این روایت خواندنی از شهید «حسن بیات» را در نوید شاهد می‌خوانید.

شهید

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، شهید «حسن بیات»، یادگار رضا دوم اردیبهشت سال ۱۳۴۰ در تهران چشم به جهان گشود. وی به‌عنوان پاسدار در جبهه حق علیه باطل حضور یافت و سرانجام در تاریخ ششم بهمن سال ۱۳۵۹ در «سرپل ذهاب» به شهادت رسید. پیکرش را در بهشت زهرا(س) تهران به خاک سپرده شد.

مصاحبه‌ای با شهید «حسن بیات» در زمان جنگ تحمیلی شده است، که در ادامه تقدیم مخاطبان می‌شود:

«بسم الله الرحمن الرحيم»

*** لطفاً خودتان را معرفی كنيد؟

بیات: من حسن بيات از پادگان ولی عصر(عج) هستم.

*** شما چه زماني براي رفتن به جبهه مأمور شديد و اينكه چگونه درگيري آغاز شد و چه زماني و توسط چه زخمي شديد؟

بیات: تقريباً هشت روز پيش اعزام شدم به كرمانشاه برادر بروجردي فرمانده غرب به ما طلاع دادند كه (سر پل ذهاب) در دست مهاجمين. (عراقي‌ها) است: همراه برادر اصغر وصالي تهراني حركت كرديم به طرف آنجا، ديديم، داخل شهر را گرفته‌اند با تانك و مقر سپاه را هم با توپ خراب كرده‌اند. به محض رسيدن ما به آنجا برادر، وصالي با آرپي‌جي به جان تانك‌هاي آنها افتاد. چند آرپي‌جي كه زد با تانك‌هايشان عقب نشيني كردند. سپاه و برادران ارتشي همكاري كردند، آمدند به  داخل شهر، جنگ تانك به تانك شد (بيرون از سر پل ذهاب بطرف قصر) حدود پانزده تانك از طرفين از دست داده شد ولي ما شهر را از آنها گرفتيم و آنها عقب نشيني كردند و به كوهها برگشتند. و در آنجا مستقر شدند.

سه شب پيش آنجا با طرح برادر، وصالي تاكتيك جديدي بكار برديم. برادر، وصالي گفت: اگر ما بخواهيم آنها را قلع و قمع و سركوب كنيم كه به راحتي بتوانيم آنها را بترسانيم و از آنها چيزي بگيريم بهتر است اين تاكتيك را بكار بريم ما در كوه‌ها مستقر شديم. كار من رساندن مواد غذايي و آب و ميوه بود (البته تا آنجا كه در وسع ما بود). با ماشين مي‌رفتم و برمي‌گشتم بار آخر كه به محل بچه‌ها رسيدم ديدم درگيري شديدي آغاز شده و يك ستون عراقي گير افتاده است حدود 10 تا 12 ماشين عراقي‌ها وسط جاده مانده (نه به عقب مي‌توانند بروند نه به جلو) عراقيها مثل مور و ملخ بالا مي‌پرند و مي‌افتند پائين‌ ژ-س را از پشت ماشیني در آوردم و شروع كردم به تيراندازي به طرف عراقي‌هاي درحال فرار به پشت پاي آنها مي‌زدم به بعضي‌ها مي‌خورد و به بعضي‌ها نمي‌خورد چون هوا تاريك بود. من فكر مي‌كردم كه اگر فرار كنند به طرف پایين كوه و سرازيري مي‌روند. و آنجا هم به جنگ تكاورها مي‌افتند. در ضمن در آن شب ما با تكاروهايي كه بسيار ورزيده و خوب بودند، بوديم. آنها خيلي ما را تحريك به پيشروي مي‌كردند ما هم به ياري امام حسين پيشروي مي‌كرديم. آنقدر تيراندازي كردم كه همه آنها به طرف تكاورها رفتند و در پائين هم تكاورها حساب آنها را رسيدند اواخر تيراندازي تيري به پايم اصابت كرد و استخخوان را ما گرفتيم كه از دوازده تا فقط دو تا جيپ فرماندهي آنها آسيب ديده بود. كه با آرپي‌جي داغون كرده بوديم و بقيه ماشين‌ها توي گل مانده بودند.

ماشينها و مهمات جنگي اعم از سلاح‌هاي سنگين مال توپ و مال تانك‌هاي خودشان و كلاشينكف كه از قبل هم خيلي تانك از آنها گرفته بوديم.

بعد مرا به بيمارستان رسانيدند و آن چند روزي كه ما آنجا بوديم ارتشي‌ها واقعاً با ما همكاري مي‌كردند و سربازها هم به همچنين كمبود بي‌سيم براي ما مسئله و كمبود بسيار مهمي است. و مسئله بعدي اعتشاش ما بود. گروه بندي شده نبوديم براي مثال ما بايد يك گروه در جبهه يك گروه آماده و يك گروه در حال استراحت داشته باشيم در صورتيكه در آنجا سازمان بندي شده نبوديم تا اطلاع پيدا مي‌‌كرديم خبري شده بايد همه مي‌رفتيم و شلوغ  مي‌شد و اگر تعدا كمتر باشد ولي مرتب باشيم بهتر مي‌توان كارها را انجام داد. در آن شب هم برادر وصالي با بيست نفر آنها را قلع و قمع كرد كه حدود شصت هفتاد نفر زخمي و كشته دادند. با زخمي‌ها مثل برادر رفتار شد و زنده‌ها هم هستند كه من بي‌اطلاع هستم از بقيه جريان آنشب فقط من و يك برادر ديگر تير خورديم و هيچكدام از ما كشته نشده‌اند من دلم مي‌خواست آنشب شهيد بشوم چون ارزش داشت دست كم يك شهيد بدهيم براي آنكه ما آنشب خيلي مهمات و اسير گرفتيم. و خيلي از آنها  را كشتيم در ضمن به اين مسئله مهم بايد اشاره كنم كه فرمانده آنها مصري بود. البته فرمانده ستون رسانيدن مهمات بود. تير خورده بود و زمانيكه داشت جان مي‌داد. بچه‌ها بالاي سرش بودند گفته بود (خميني بد- آمريكا خوب) منظورم اينست كه تا اين حد به او شستشوي مغزي  داده بودند البته با او خيلي خوب رفتار شده بود.

*** از كجا متوجه شديد كه مصري است؟

بیات: از كارت شناسايي كه همراه او بود قيافه عراقيها با مصريها تفاوت دارد. من عراقي زياد ديده‌ام مثلاً همانشب كه زخمي شدم با چند عراقي زخمي ما را به بيمارستان رسانيدند و مرده‌هايشان را هم در اين مدت زياد ديده‌ام.

*** چه مدت درگيري داشتيد؟

بیات: درگيري ما در آن شب بيست دقيقه بيشتر طول نكشيد چون خيلي از نظر روحيه ضعيف هستند و مهمتر از اينكه در آنشب بيشتر آنها مست بودند. دوستانم به من گفتند در ماشينهايي كه از آنها گرفته شده مشروب مشاهده شده و معلوم شد اين ماشينها مشروب ميرساندند تا به افراد برسانند كه آنها با زور مشروب به جنگ ادامه بدهند آيا مشروب با اسلام هيچگونه تناسب  دارد. اگر آنها واقعاً مسلمانند و براي اسلام مي‌جنگند هنگام اصطلاح «جهاد» بايد مشروب بخورند؟ بعد كه من به اين موضوع پي بردم، متوجه شدم كه چرا در آن شب هر تانك را كه مي زديم، داغون مي‌شد. همه در مي‌رفتند. و فهميدم كه فقط بخاطر مستي بوده كه اينكار را مي‌كردند.

حتي اگر يكي از آنها تانكش در دره يا گل گير كند. تانك را ول مي‌كند مي‌رود. در صورتيكه اگر يك ايراني بود هرگز چنين كاري را نمي‌كرد. من يك مرد ايراني را ديدم كه در اثر خوردن خمپاره به پشت تانكش، تانك آتش گرفته بود خدا او را عمر بدهد با رشادت فراوان تا آخرين توپش را خالي كرد. آن مرد واقعاً گذشت كرد از جان خودش تا آخرين ذره مهمات خودش را از تانك بيرون كشيد. در حاليكه تانك داشت مي‌سوخت ولي هرچه ايرانيها روحيه قوي دارند آنها روحيه ضعيف. مثل بچه‌ها فرار مي‌كردند و التماس مي‌كردند ما هم چون آنها برادرهاي ما هستند هيچ شدت عمل به خرج  نمي‌داديم  و آنها را ناراحت نمي‌كرديم براي اينكه آنها باجبار فرستاده مي‌شوند. تا آنجا كه توانستيم به زخميهاي آنها محبت كرديم با اسيران هم به همچنين. اميدوارم خداوند جزاي صدام را بدهد و ما از شر او خلاص شويم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده