پیشنهاد کشیدن نقاشی تصویر حضرت امام (ره)
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید اکبر طحانی عبداللهی، یادگار «حسین» و «صغرا» پنجم شهریور ماه سال ۱۳۴۱ در روستای حصارک قوشچی از توابع شهرستان شهریار به دنیا آمد. او تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. معلم بود. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر یازدهم فروردین سال ۱۳۶۷ در دربندیخان عراق بر اثر مصدومیت شیمیایی به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای شهرستان ملارد قرار دارد. برادرش علیرضا نیز شهید شده است.
بیشتر بخوانید: پیغام رسان شهادت
وقتی یک خبرنگار، تخریبچی لشکر سیدالشهداء شد!
از شهید «اکبر طحانی عبداللهی» نقل شده است:
سال 1357 کم کم درگیریهای خیابانی شروع شده بود، شهیدان عباس فرنگی نسب و عباس ذاکری بیشتر از ما به اخبار انقلابیون دسترسی داشتند، ما هم از طریق آنها از اخبار روز بینصیب نمیماندیم، درگیریهای قم، تبریز، اصفهان و...
شهید عباس ذاکری نحوه ساختن نارنجک دستی و کوکتل مولوتوف را به ما آموزش داده بود و یک روز در گودال معروف کنار قنات حصارک غفاری، نارنجک دستی ساخته شده را امتحان کردیم، تجربه جالبی بود.
مدارس به علت اعتصاب معلمان تعطیل شده بودند و ما فرصت خوبی پیدا کرده بودیم تا به فعالیتهای دیگر برسیم. رژیم پهلوی در تمام شهرها، حکومت نظامی اعلام کرده بود، تجمع بیش از 3 نفر در کنار هم، ممنوع بود، بعد از تاریک شدن شب، کسی اجازه نداشت در خیابانها تردد کند. آذر ماه بود، مردم جرأت پیدا کرده بودند و عکس امام را در بیشتر خانهها، میشد، تهیه کرد.
در آن شرایط حساس، شهید طحانی پیشنهاد کشیدن نقاشی تصویر حضرت امام (قدس سره) بر روی دیوار روبروی مسجد جامع ملارد را به من داد و بنا شد شب همین کار را دور از چشم نیروهای گشت ژاندارمری انجام بدهیم. شب، به کمک بقیه بچهها یک وانت جور کردیم و پشت وانت چند تخته بنایی گذاشتیم و شد داربست.
من کار را شروع کردم، هر وقت سر و کله نیروهای انتظامی از دور مشخص میشد، بچهها به من خبر میدادند و من زیر وانت مخفی میشدم. با هر تلاش و سختی و مشقتی که بود، من توانستم آن شب با کمک بقیه دوستان، عکس حضرت امام (قدس سره) را روی آن دیوار بکشم، آن تصویر تا زمانی که دیوار خراب نشده بود، آن جا خودنمایی میکرد و ما را به یاد خاطرات آن شب میانداخت.
درگیریهای خیابانی روزبهروز بیشتر و بیشتر میشد. شاه رفت و حضرت امام (قدس سره) آمد. کار هر روز ما این شده بود که صبح به سمت تهران برویم و غروب برگردیم تا تمام اتفاقات را از نزدیک ببینیم...