روایتی از شهید لبنان «در جستجوی روشنا تا لبنان» روانه بازار نشر شد
درست در لحظاتی که دیگر رغبتی به حیات و ماندن در این دنیا نداری، این حس وحال تو را به سوی معبودت میکشاند و شاید لحظهای نبود امام زمانت را درک کنی و بفهمی که در نبود امامت چقدر یتیمی!
اما چگونه این امر محقق میشود؟ بزرگی میگفت که زندگی پس از حسین شهید دیگر بی ارزش است. شاید در نگاه اول کمی این جمله اغراق آمیز به نظر برسد؛ اما اگر لحظه ای به آن فکر کنی خواهی فهمید که همین طور است. عاشق حقیقی آن قدر ذهنش تحت تأثیر تمایلاتش قرار میگیرد که اگر حادثه ای هم هزار و چهارصد سال پیش اتفاق افتاده باشد، برایش ناگوار است و شاید آن را باور نکند. مثل حادثه کربلا که در هزار و چهارصد سال پیش به وقوع پیوست و هر ساله در شب عاشورا این جمله را زمزمه میکنیم که «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است، مکن ای صبح طلوع...»
عاشق یعنی دلداده به معشوق. او خود می داند که حسین قرن ها پیش شهید شده است؛ اما حادثه آن قدر عمیق و عظیم است که با خود تصور می کند که اگر صبح آن شب فرانرسد، ممکن است حادثه به گونه ای دیگر رقم بخورد و این است معنای عشق حقیقی.
حال چه بخواهد یا نخواهد این صبح طلوع میکند و امامش دیگر در میان زمینیان نیست و در میان افلاکیان سیر خواهد کرد. به خود که بنگرد متوجه می شود که اصلا بعد از حسین شهید، دیگر زندگی معنا نخواهد داشت. درست در اینجاست که او پی می برد که اگر لحظه ای تمنای رسیدن به حسین و یارانش را داشته باشد، راه رسیدن به آسمان در همین زمین برایش هموار می شود. راهی که در عین بی نهایت بودن برای انتهای آن مقصدی تصور شده و مقصدش رسیدن به حسین و یاران شهیدش است. و چه زیبا لحظاتی است که آدمی در مقصد و پایان این مسیر نظاره گر آن باشد که اربابش اباعبدالله، منتظر رسیدن نوکرش است.
راهی که خداداد، بزرگ مرد داستان ما خوب آن را یافته بود و روز به روز اشتیاقش برای رسیدن به انتهای این مسیر بیشتر می شد. راهی که او یافته بود در همین سیروسلوکی بود که با خانواده اش داشت. راهی که همه ما آن را دور می پنداریم درحالی که نزدیک ماست. کافی است کمی از تعلقات بگذریم...
رفتار خداداد همیشه با اعضای خانواده اش درنهایت لطافت و رأفت بود. برای فرزندانش نه تنها یک پدر دلسوز بود بلکه همانند یک دوست صمیمی در کنارشان بود.