همسرم به عشق انقلاب، قدم در راه مبارزه گذاشت
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران؛ شهید الهقلی قدمی، یادگار قدمعلی و لیلاخانم دوم مهرماه سال 1333 در شهرستان فیروزکوه دیده به جهان گشود. او در حد دوره ابتدایی درس خواند. کارگر بود. ازدواج کرد. بیست و یکم بهمن ماه سال 1357 در تهران توسط عوامل رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله به قلب به شهادت رسید. پیکر او را در گلزار شهدای روستای مهن تابعه زادگاهش به خاک سپردند.
به مناسبت فرارسیدن چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی همزمان با سالگرد شهادت شهید الهقلی قدمی مصاحبهای با همسر این شهید گرانقدر انجام دادهایم که در ادامه تقدیم مخاطبان نوید شاهد میشود.
این همسر شهید چنین گفت: فاطمه زهرا عروجی هستم. نیمه دوم سال ۵۷ بود که یک روز پدرم به من گفت: فاطمه جان قرار است برای شما خواستگار بیاید. من که در آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشتم و خیلی به این مسائل فکر نکرده بودم، نمیدانستم چه جوابی به پدرم بدهم. ولی پدر وقتی از اخلاق، رفتار و مسئولیت پذیری ایشان تعریف کرد، من پذیرفتم و آنها به خواستگاری من آمدند، کمتر از یک هفته بیشتر طول نکشید که ما به عقد هم درآمدیم.
الهقلی خیلی در انجام کارهای مراسم عجله میکرد به نحوی که برای من و پدرم سوال شده بود. او گفت: میخواهم هر چه زودتر زندگیم را شروع کنم. چون آن زمان الهقلی در تهران پیراهن دوز بود و هر چه زودتر باید به سرکارش میرفت. بهرحال زندگیمان با یک مراسم ساده و البته خودمانی شروع شد.
این همسر شهید ادامه داد: همسرم سه نام داشت. الهقلی که در شناسنامهاش بود. مهدی که همکاران تهرانیاش صدایش میزدند و یزدان که دوستان و آشنایان روستای مهن صدایش میزدند.
اورجی افزود: همسرم در راهپیماییهای علیه رژیم ستمشاهی همیشه حضور داشت. آن زمان تهران خیلی شلوغ شده بود و همین امر مرا نگران کرده بود. الهقلی میگفت: باید فرامین امام خمینی (ره) را اطاعت کنیم و هرچه زودتر مردم را از دست این رژیم ستمشاهی نجات بدهیم.
این همسر شهید در مورد خبر شهادت همسرش گفت: یک روز برادر بزرگتر همسرم به خانه ما آمد و گفت: فاطمهخانم مهدی پایش زخمی شده است و باید به روستای مهن برویم. من لباسم را پوشیدم و به راه افتادیم. در مسیر راه متوجه شدم که او دارد مرا به خانه خودش میبرد. به او گفتم: اتفاقی برای مهدی افتاده است؟ سکوت کرد و چیزی نگفت. خانه ایشان خیلی شلوغ بود. لحظه به لحظه به نگرانی من در مورد مهدی بیشتر میشد، دیگر تاب نیاوردم. پرسیدم پس چرا به روستای مهن برای دیدن مهدی نمیرویم... باز کسی چیزی نگفت. شب را به هر سختی که بود گذراندم. فردای آن روز مرا به مراسم تشییع جنازه یکی از شهدا بردند و آنجا به من خبر شهادت مهدی را دادند.
وی در ادامه بیان داشت: چون در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی کشت و کشتار زیاد شده بود، سردخانهها نیز پر شده بود و من از روی ساعت و حلقهای که به دست داشت همسرم را شناسایی کردم.
همسر شهید در خاتمه ضمن تشکر از همکاران بنیاد شهید شهرستان فیروزکوه گفت: از همه دست اندرکارانی که در ترویج فرهنگ ایثار و شهادت تلاش میکنند، کمال تشکر را دارم، انشاالله خدا به پرچمداران انقلاب اسلامی سلامتی عنایت فرمایید.
گفتگو از فاطمه شجاع
تنظیم از سعیده نجاتی