نامهِ یک فرمانده: آزادی کربلا نزدیک است
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید «حسن امیری فر»، یادگار «جانعلی» و «مریم» پانزدهم تیر ماه 1342 در لطف آباد رفسنجان به دنیا آمد. در دوران نوجوانی علاوه بر اینکه به پدر در امور کشاورزی کمک می کرد. تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه به پایان رساند و دیپلم گرفت. و سپس به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و در نهم اسفند ماه 1364 در فاو در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید. پیکر پاکش را در امامزاده عمادالدین(ع) شهرستان رباط کریم به شهادت رسید.
بیشتر بخوانید: "جهاد مادران" از منظر شهید امیریفر
ویژهنامه فرمانده شهید «حسن امیریفر»
فرازی از نامهی فرمانده شهید «حسن امیریفر» را در ادامه میخوانیم:
اما سلام بر تو حاجی عزیز، امیدوارم که حالت خوب باشد و همیشه به یاد خدا باشی و تمام کارهایت را برای رضای خدا انجام دهی و همیشه در این فکر باشی که چه کنیم که در مقابل شهدا و پدر و مادر شهدا شرمنده نباشیم. حاجی جان اگر احوال اینجانب برادر کوچکتر از خود را خواسته باشی بحمدالله.
حالم خوب است و همیشه به یاد شما هستم. حاجی جان از این که مزاحمت میشوم و وقت عزیزت را میگیرم معذرت میخواهم. اما یک سری مسائلی بود که میخواستم با تو در میان بگذارم. ما الآن در پادگان دو کوهه ده کیلومتری اندیمشک هستیم و از آن موقعی که رفتم تا حالا همهاش با بچههای دیگه یک سری عملیات آموزشی برایمان انجام داده اند و ما را برای حمله آماده کرده اند.
اما میخواهم در مورد اوضاع و آینده برایت بگویم. اوضاع الآن بسیار خوب است و در این پادگان خیلی نیرو است. این قدر که حسابشان را نمیشود کرد. حاجی جان، حمله نزدیک است، خیلی هم نزدیک، اما نمیدانم وقتی این نامه به دستت میرسد حمله شروع شده یا نه، اما این احتمال را میدهم که وقتی این نامه به دستت میرسد حمله شروع شده باشد.
بگذریم حمله خیلی وسیع است و احتمال این که حمله نهایی جنگ ایران و عراق باشد و آزادی کربلا خیلی زیاد است و امید آن داریم نه من بلکه همگی بچهها این دفعه حتماً کربلا را زیارت کنیم. حاجی جان خودت میدانی هر عملیاتی احتیاج به خون دارد و هر پیروزی که به دست میآید. شهدایی را هم باید از دست بدهیم و این عملیات به این وسیعی خدا میداند که چقدر شهید میدهیم؟ چه میدانیم خدا میداند که این بار این سعادت نصیب کدام یک از بچههای رباط میشود.
من، عبدالله، کریم، رضا و یا هر کس دیگر هیچ کس نمیداند. اما بنا بر وظیفه خواستم بگویم حاجی جان اگر این سعادت توفيق من شد و این لیاقت را داشتم که خون خودم را در پای انقلاب بریزم و ما نیز به نوبهی خود سهمی در این انقلاب داشته باشیم.
حاجی جان نمیدانم که آیا دیگر می توانم برایت نامه بنویسم یا نه؟ نمیدانم که آیا دیگر میتوانم ببینم تو را؟ یا بابا و مامان و خواهر را یا نه؟ اما میخواستم به تو بگویم خدا میداند اگر به تو گفتم که بیشتر به طرف اسلام و قرآن برو، برای این بود که مکتب را بشناسیم.
حاجی جان بابا و مامان باید این را بدانند که اسلام خیلی عزیز است آن قدر که حسین (ع) جانش را فدای آن کرد و این تو هستی که باید این آگاهی را به آن ها بدهی. حاجی! خواهرها هم چند وقت حسین (برادرم) را ندیدند و دلشان برای حسین خیلی تنگ شده همان طور که دل ما برای حسین تنگ شده اما باز باید به خواهرها بگویی که اسارت حسن نیز به خاطر خداست.
حاجی جان اگر توانستی نامهای برایم بنویس و من نمیدانم نامه به بابا و مامان رسیده یا نه؟ این مسائلی بود که میخواستم به خودت بگویم که دوست دارم به بابا و مامان بگویی که حسن به من نامه داده اگر گفتند چی نوشته؟؟؟ خودت یک سلام و علیک بنویس و برای بابا و مامان بخوان از طرف من و مسادل اینجا را مطرح نکنی که چی نوشتم. فقط حاجی جان دعا کن و به همه بگو دعا کنند که این حمله احتیاج به دعای شما دارد. حاجی جان امیدوارم بتوانم دوباره ببینم تو را و اگر ندیدمت التماس دعا دارم.
خدا نگه دار به امید پیروزی اسلام بر کفر
نکته: در نامهی مذکور منظور از حاجی برادر بزرگ شهید میباشد.
انتهای پیام/