عشق به نظام "حسین" را روانه ارتش کرد
نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید حسین همتی حلمسلوئی اولین فرزند خانواده و متولد 25 تیرماه 1369 بود. خدا بعد از 15 سال او را به خانوادهاش هدیه داد و در تاریخ سی و یکم فروردین ماه سال 1395 بعد از 26 سال امانتیاش را در جنوب حلب در سوریه پس گرفت. سروان شهید حسین همتی، هدیهای الهی بود نه تنها برای خانوادهاش بلکه برای همه ما ایرانیها که چنین رزمندگان مخلصی نیروهای نظامی کشورمان را تشکیل میدهند. شاید اگر با زندگی شهید همتی بیشتر آشنا شویم، قدر این ستارگان زمینی سرزمین زخمخوردهمان را بهتر درک خواهیم کرد. گفت و گوی ما با سبط علی همتی پدر و مهدی همتی برادر شهید را پیش رو دارید.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: حاج آقا کجایی هستید، از پسرشهیدتان بگویید.
پدر شهید: اصلیت ما از روستاهای میانه است. بعدها همراه همسرم به اطراف تهران و کرج آمدیم. مدتی حومه کرج بودیم و الان چند سالی میشود که در صفادشت شهریار زندگی میکنیم. تا مدتی من و همسرم بچهدار نمیشدیم. 15 سال انتظار کشیدیم تا اینکه خدا حسین را به ما داد. بعد از او هم دختر و سپس پسر دیگرمان مهدی دنیا آمدند. حسین برای ما خیلی عزیز بود، نه فقط برای اینکه اولین فرزندمان بعد از 15 سال انتظار بود، بلکه به خاطر احترام خاصی که برای من و مادرش قائل بود. به خاطر حرفگوشکنی و سر به زیریاش، به خاطر خوبیها و محبتهایش. حسین حتی وقتی برای دوره آموزشی به شیراز رفته بود، با مادرش تماس میگرفت و میپرسید فلان چیز را بخرم؟ مادرش میگفت خب حقوق خودت است چرا از من اجازه میگیری. اما حسین میگفت من تا زندهام فرزند شما هستم و همه چیزم متعلق به شماست. من حتی وقتی خبر شهادتش را در محل کارم شنیدم خدا را شکر کردم، منتها دلم برای از دست دادن چنین فرزندی میسوزد.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: شغلتان چیست؟ حالا که اشاره به خبر شهادتش کردید، لحظهای که این خبر را شنیدید چه واکنشی داشتید؟
پدر شهید: من چندین سال در یک کارخانه ریسندگی کار میکردم اما چند سالی است که به دلیل کمردرد دیگر نمیتوانم کار کنم و گاهی به یک بنگاه میآیم و کمک دست اینها هستم. همین چند روز پیش، اول اردیبهشت هم بنگاه بودم که پسرم مهدی خبر شهادت برادرش حسین را به من اطلاع داد. ناخودآگاه روی دو زانویم نشستم و دستانم را به طرف آسمان بلند کردم و خدا را به خاطر شهادتش شکر کردم. منتها گفتم خدایا من دلم برای این میسوزد که بچه چشم گویی (حرفگوشکنی) مثل حسین را از دست دادهام. این بچه واقعاً سربهزیر و حرفگوشکن بود. اما راضی هستیم به رضای خدا.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: چطور شد حسینآقا تصمیم گرفت ارتشی شود، نگاهش به شغلش چطور بود؟
پدر شهید: حسین از کودکی به جبهه، رزمندهها و شهدا علاقه داشت. وقتی تلویزیون فیلمهای زمان جنگ را نشان میداد، با علاقه مینشست و نگاه میکرد. وقتی پیشدانشگاهیاش را گرفت، مادرش گفت دَرسَت را در رشته حقوق ادامه بده تا انشاءالله قاضی بشوی. اما حسین گفت این شغل کار هر کسی نیست. خدای نکرده اگر قضاوت نادرستی کنی، قیامت باید جوابگو باشی. چنین روحیهای داشت. از طرف دیگر عشق به نظام داشت و دوست داشت نظامی شود. نهایتاً گفت ارتش را انتخاب کردهام. من هم گفتم خودت هر طور صلاح میدانی، رفت و استخدام شد. کارهای عملیاتی را دوست داشت و شرایط هم طوری رقم خورد که نیروی تیپ 65 نوهد شود. لباس فرمش را خیلی دوست داشت. گویی برایش مقدس بود.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: از صحبتهایتان این طور برداشت میکنیم که شهید روحیات خاصی داشت.
پدر شهید: بله، بچه غیرتی و باحرمتی بود. من چندباری دیدم که همراه مادرش جمعهها به امامزاده حمزه صفادشت میروند. قبرستان محله ما هم کنار امامزاده است. به حسین گفتم همه پنجشنبه سر مزار میروند شماها جمعه میروید. گفت پنجشنبهها مردم زیادی به امامزاده و سر مزار عزیزانشان میآیند و خیلی شلوغ میشود. امکان دارد چشمم به نامحرم بیفتد. من امامزاده میروم تا زیارتی کنم و ثوابی به دست بیاورم، نه اینکه چشمهایم آلوده گناه شوند. این عین حرفهای حسین بود که عرض کردم. وقتی هم که به او گفتیم آستین بالا بزن تا برایت همسری انتخاب کنیم، حساس بود که همسر آیندهاش حتماً از نظر حجاب و حیا نمونه باشد. میگفت من حتی برای روز عروسی هم دوست دارم همسر آیندهام مراعات خیلی از مسائل را بکند. این طور روحیاتی داشت.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: قاعدتاً چنین جوان غیر تی هم نمیتوانست غربت اهل بیت و تعرض سلفیها به حرم خانم زینب(س) را تحمل کند. کی تصمیم به رفتن گرفت؟
پدر شهید: دقیقاً به ما نگفت که به کجا و برای چه میرود. فقط سربسته گفت برای آموزش و زیارت میرود. مطمئنم حسین با همه احترام و محبتی که نسبت به من و مادرش داشت، میترسید دقیقاً مسیر و هدف مأموریتشان را بگوید مبادا مادرش استرس بگیرد و اتفاقی برایش بیفتد. همسرم روی حسین خیلی حساس بود. آن روزها که میخواست برود، خیلی ذوق و شوق داشت. پسرم بچه مذهبی بود. عشق امام حسین و اهل بیت ایشان را از کودکی در دل داشت. وقتی اخبار تعرض سلفیها به حریم اهل بیت یا ظلمشان به مسلمانان را میدید، خونش به جوش میآمد. این بچه تکاور و ورزشکار بود. میگفت خودم میروم و تکتکشان را میکشم. او چند ماه قبل داوطلب رفتن شده بود اما ما خبر نداشتیم، ماههای آخر عرق و عشقش به لباس نظامی خیلی بیشتر شده بود. چون میدانست که در این کسوت میتواند راحتتر خودش را به جبهه برساند و با دشمنان بجنگد. میگفت اگر دو میلیارد هم به من بدهند، حاضر نیستم از این لباس جدا شوم.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: چه زمانی رفت و کی به شهادت رسید، مادر شهید میتواند صحبت کند؟
پدر شهید: پسرم 17 فروردین ماه 95 رفت و 14 روز بعد 31 فروردین به شهادت رسید. خبرش را اول اردیبهشت به ما دادند و بعد از آمدن پیکرش، چهارم بود که او را دفن کردیم. الان که با شما حرف میزنیم تنها یک هفته از خاکسپاری جگرگوشهمان میگذرد و همسرم قادر به صحبت نیست. مادر است و داغ فرزند سخت. تنها چیزی که او را راضی میکند، نوع رفتن فرزندمان است. مادرش به خانم زینب(س) میگوید «حتماً فرزندم لیاقت مهمانی شما را نداشت که تنها 14 روز آنجا بود و خیلی زود برگشت!» ما آذریزبانها درد دلهای خاص خودمان را با اهل بیت داریم. همه جان ما فدای اهل بیت و خانم زینب...
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: با شهید چند سال فاصله سنی دارید؟ به عنوان برادر بزرگترتان چه چیزی از حسین یاد گرفتید؟
برادر شهید: من متولد 1373 هستم و حسین چهار سال از من بزرگتر بود. یک مسئلهای که در زندگی حسین خیلی پررنگ بود، ارزش و احترامی بود که برای خودش و دیگران قائل بود. من شغلم مکانیکی است. حسین میگفت همیشه با مردم طوری محترمانه رفتار کن که دوست داری با خودت همان رفتار شود. فکر نکن چون مکانیکی و کارگری میکنی، احتیاج نیست خیلی از مسائل را رعایت کنی. فکر کن یک مهندس تحصیلکرده هستی و همان طور با مردم حشر و نشر داشته باش. انصافاً خودش طوری با مردم رفتار کرده بود که موقع شهادتش هر کسی او را میشناخت اشک میریخت و از شهادت چنین جوانی متأسف شده بود.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: شده بود حسینآقا از شهادت حرفی بزند؟
برادر شهید: به ما نه، اما دوستانش میگفتند حسین از اینکه نیروی تیپ 65 نوهد شده خیلی خوشحال بود و میگفت به نوهد آمدهام تا چترباز شوم و شهید شوم. دوست داشت در لباس نظامیاش به شهادت برسد. این را به من هم گفته بود. حسین عاشق شغلش بود. میگفت من با هفت تیرم ازدواج کردهام، هر وقت او اجازه بدهد ازدواج میکنم. منظورش این بود وقتی ازدواج میکند که خدشهای به شغل و وظایفش وارد نشود. حسین خودش را عاشق و سرباز آقا و کشورش میدانست. چند وقت قبل از رفتنش که طی یک مصاحبه از او خواسته بودند از انگیزههای رفتنش بگوید، گفته بود سرباز ولایت است و به فرمان او حاضر است در هر جای دنیا وارد عمل شود. از این هم گفته بود که برای کمک به مسلمانان و دفاع از حرم میرود.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: نظر شهید در مورد ولایت فقیه چه بود؟
برادر شهید: آقا را خیلی دوست داشت. یادم است وقتی که فتنه 88 صورت گرفت و حضرت آقا یکبار سخنرانی خاصی داشتند و گویا طی آن سخنرانی گریه هم کردند، حسین بغض کرده بود و اگر غرورش اجازه میداد میزد زیر گریه. در فیلمی که به ما نشان دادند، میگفت به عشق رهبر و به فرمان ایشان حاضر است هر جانفشانیای بکند.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: از انگیزههای رفتنش به خود شما چیزی نگفته بود؟
برادر شهید: حسین پیگیر مسائل سوریه و عراق بود و اتفاقاً چند وقت پیش بینمان بحثی صورت گرفت. من گفتم سپاه عملیات برونمرزی دارد و قاعدتاً آنها باید بروند. حسین اما گفت این وظیفه همه ما است که از کشورمان دفاع کنیم. حالا تکفیریها در سوریه و عراق هستند، اگر ما جلوی آنها را در آنجا نگیریم، پسفردا به مرزهای خودمان میآیند و باید در اهواز با دشمن بجنگیم. من گفتم شما عضو ارتش ایران هستند و هر وقت به ایران حمله شد باید با دشمن بجنگید، اما حسین گفت من این لباس را پوشیدهام تا از کشور و اسلام دفاع کنم. حالا این دفاع میتواند چندین کیلومتر دورتر از خاک کشور خودمان باشد. اگر امکانش مهیا شود باید بروم.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: به شما هم مستقیم نگفته بود کجا میرود؟
برادر شهید: نه، سربسته چیزهایی میگفت. اواخر رفتنش حرفهایی از مأموریت زد که من استرس گرفتم. منتها او گفت برای آموزش میرود و اگر اعزام شوند به عنوان نیروی مستشاری میروند. حسین با اعتماد به نفس خاصی در مورد رویارویی تکاوران ارتش با دشمن حرف میزد. این حرفهایش قوت قلبی بود.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: مگر چه حرفهایی میزد؟
برادر شهید: میگفت ما ثابت میکنیم تیپ 65 نوهد آن قدر قوی است که هر تکاورش 50 داعشی را به تنهایی حریف است.
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: سخن پایانی
برادر شهید: برادرم لایق شهادت بود. میگفتند در آنجا تکتیرانداز بوده و آموزش میداده است. البته در مورد نحوه شهادتش سخن خاصی به ما نگفتهاند. اما حتم دارم خوب جنگیده که خوب هم از میان ما رفت و شهادت را برای خودش خرید. تشییع پیکر حسین واقعاً باشکوه بود. امیر پوردستان هم آمده بود تا با نیرویش خداحافظی کند. حالا حسین را در همان امامزاده حمزه دفن کردهایم که محل زیارت و راز و نیازش بود.
منبع: سایت افکار نیوز