ماجرای دعا مادر!
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: شهید قیصعلی فرمانی، یادگار «عباسعلی» دوازدهم آبان سال 1345 در روستای باروق اردبیل چشم به جهان گشود. بعد از طی دوران کودکی تحصیلات خود را تا سال پنجم ابتدایی در همان روستا ادامه داد. در همین دوران که مصادف با انقلاب اسلامی بود، على رغم سن و سال اندکی که داشت، در فعالیت های انقلابی نقش آفرینی کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در سال 1359 به همراه خانواده به شهر قدس مهاجرت کرد و همانند گذشته دست از فعالیتهای انقلابی برنداشت و با عضویت در پایگاه بسیج شهید زارعی شهر قدس، در تاریخ بیست و هفتم دی ماه سال 1364 برای اولین بار راهی جبهه های عملیاتی فاو شد و در همین عملیات از ناحیه ی پا دچار مجروحیت گردید. پس از بهبودی نسبی در عملیات آزادسازی مهران او فکه شرکت نمود که در این عملیات به شدت مجروح و راهی بیمارستان شد.
شهید فرمانی که دچار مجروحیت های متعددی شده بود، پس از تلاش فراوان، با اخذ موافقت مسئولین وقت، برای بار آخر عازم جبهه های نبرد گردید و سرانجام پس از رشادت های فراوان، در تاریخ بیست و هفتم دی ماه سال 1365 در منطقهِ شلمچه، به مقام والای شهادت نائل گشت.
خاطرهای به نقل از خانوادهِ شهید:
شهید قبل از آخرین اعزام به جبهه و شهادتش به مادرم گفت: آیا به راستی من را دوست دارید؟ مادرم گفت: من تو را 20 سال بزرگ کرده ام، مگر می شود دوستت نداشته باشم. شهید گفت پس برایم دعا کن به آنچه آرزو دارم برسم.
مادرم گفت: اگر با این دعای من خوشحال می شوی، برایت دعا می کنم به هر آرزویی که داری برسی. درست یک هفته بعد این جریان، با اعزام ایشان (علی رغم مجروحیت) موافقت کردند و قیصعلی به آرزویش رسید.