خاطرات خودنوشت یک آزاده؛ پذیرایی با کابل برق!
آري بهترين لحظات زندگي و همه اسيران دوراني بود كه در اسارت گذراندم و هر لحظه آن براي ما اسيران خاطرات فراموش نشدني است بايد بگويم كه قلم براي نوشتن تمامي آن لحظات عاجز و زبان ناتوان است با همه اينها واقعا ماندهام از كجا شروع كنم.
از لحظههاي تلخي كه با، با تونها و كابل به ما شوك وارد ميكردند به ياد دارم آن لحظههاي شيريني كه بچهها با دانش خود به آنهايي كه سواد خواندن و نوشتن را نداشتند درس ميدادند، من فقط نزديك به دو سال و اندي در اسارت بودم ولي با همه اينها رنج و مشقات آنان، كه بيشتر از من در اسارت به سر بردهاند را به خوبي احساس ميكردم.
وقتي من را سوار ماشينهاي نظامي آيفا كردند در حاليكه از شدت تشنگي و گرسنگي ضعف وجودمان را فرا گرفته بود ما در حدود نيم ساعت در راه بوديم وقتي كه به اولين پاسگاه رسيديم چند تن از سربازان عراقي به طرف ما آمدند و با برخورد خشونت آميزي ما را پياده كردند.
چند تا از رزمندگان مجروح بودند و نميتوانستند پياده شوند و در ميان آنها رزمندهای بود كه تركش خمپاره بدنش را به شدت زخمي كرده بود و نميتوانست پياده شود ولي عراقيها به طور وحشيانهاي او را از ماشين پايين کردند.
بعد از بازجويي به داخل يكي از پاسگاههاي شهر بقوبه بردند. من هم مانند سايرين با پذيرايي قنذاق تفنگ و كابل مواجه شدم. بعد همه ما را سوار ماشينهاي آيفا كردند. حدود 2 ساعت در راه بوديم بعد به شهر بقوبه رسيديم در آنجا ما را داخل يكي از پادگانها كه محل نگه داري تانك بود، بردند. هنوز به وسط سالن نرسيده بوديم كه چند سرباز عراقي به جان ما افتادند و كتك زيادي خورديم و در سوله را بستند.
به مدت 48 ساعت آنجا بوديم. در سالن را بعد از مدتي باز كردند يك تانكر آب وارد شد بعد از چند دقيقه بچه ها به طرف تانكر هجوم آوردند، هر كس به طريقي آب مي خورد رزمندگان مجروح به علت جراحت شديد از خوردن آب محروم بودند اما بچه ها لباس خود را خيس مي كردند براي مجروحين آب مي بردند بعد تانكر را از آنجا خارج كردند و تا 10 روز در سالن بسته بود و در اين مدت بوي بد و تعفن همه سالن را فرا گرفته بود كه به خاطر همين چهار نفر از تشنگي و ضعف و گرما به شهادت رسيدند بعد از هشت روز در سالن را باز كردند و ما يكي يكي به طوري كه دستهايمان روي سرمان قرار داشت بيرون بردند.
گفتند شما را به اردوگاه اسرا مي بریم ما را داخل ماشين كردند و به راه افتاديم. بعد از 5 ساعت به اردوگاه تكريت رسيديم كه آنجا محل نگه داري سوله تانك بود و از اين لحظه به بعد رنجها و سختيها شروع شد در همان ساعت چند عراقي كه در حال طبيعي خود نبودند بي رحمانه با كابل به جان بچه ها افتادند و تا توانستند كتكمان زدند. بعد از تحمل شكنجه هاي فراوان از قبيل كمبود غذا، آب، لباس و غيره دست به شورش زدند و از عراقيها خواستند كه به وضع آنها رسيدگي شود بعد از يك سال بچه ها كم كم به اين وضع عادت كردند.
در آن جا بچه ها بوسيله هسته خرما تسبيح درست مي كردند و آن را به عراقي ها مي دادند و در عوض كاغذ و خودكار ميگرفتند و از آن استفاده هاي زيادي مي كردند و به اين وسيله به آنهايي كه سواد نداشتند درس مي دادند. عدهاي قرآن را حفظ مي كردند.
ادامه دارد...