خبر "شهادت" با سیاهپوشی کوچه
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استانتهران، شهید «حسین ارشدی گشتی»، یادگار «صفر» و «مریم» هفدهم فروردین ماه 1328 در شهرستان فومن چشم به جهان گشود. وی نتواند تحصیل کند و در سازمان اتکا راننده بود. در سال 1352 ازدواج کرد و صاحب سه پس و یک دختر شد. از سوی ارتش در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر در دهم تیر ماه 1365 با سمت راننده در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به قلب به شهادت سید. پیکرش را در بهشت زهرای شهرستان تهران به خاک سپردند.
روایتی از انسیه ارشدی دختر شهید:
هیچ وقت آن روز را فراموش نمی کنم ظهر بود هوا خیلی گرم بود مادربزرگم ناهار درست کرده بود همه در حال خوردن بودیم که زنگ خانه به صدا درآمد، مادرم چادرش را پوشید و رفت جلوی دم در که ببیند چه کسی پشت در است. یکی از همکاران پدرم بود که خبر زخمی شدن پدرم را آورده بود. من که خیلی کوچک بودم شروع به گریه کردم.
پدرم در یکی از بیمارستانهای حومه تهران بستری شده بود و همه آشفته بودند. مادر و مادربزرگم به همراه همکار پدرم به بیمارستان رفتند و ما در خانه ساعتها تنها بودیم اما خبری از آنها نشد. تا نزدیک هشت شب بود که آنها آمدند. مادرم خیلی گریه کرده بود، چشمانش قرمز بود همه میدانستند، من متوجه نبودم همه ناراحت بودند انگار خبر مهمی اتفاق افتاده بود.
من فردای آن روز طبق همیشه به مدرسه رفتم، وقتی ظهر به خانه آمدم دیدم همه فامیل در خانه ما هستند و همه جا پارچه سیاه کشیده بودند... حال عجیبی داشتم همه به من محبت میکردند، من از این رفتار خوشم نمیآمد، با خودم میگفتم چه اتفاقی افتاده است! مادرم به برادرم گفت: انسیه را به بازار ببر و هر چه می خواهد برایش بخر.
مهمانها رفتند و احساس تنهایی عجیبی داشتیم... وقتی به مدرسه رفتم تازه متوجه شده بودم پدرم شهید شده است، خیلی بر ما سخت گذشت و مخصوصاً مادرم که هم باید پدر بود و هم مادر... وقتی میدیدم پدری دخترش را در آغوش میگیرد خیلی حسرت میخوردم.
روزها و ماهها گذشت تا اینکه من و برادرانم کمکم بزرگ شدیم و هر کدام انسان مفیدی برای جامعه شدیم. اکنون همانند دوران کودکی احساس کوچکی نمیکنم اکنون خوشحال و سربلندم و از اینکه پدرم شهید در راه قرآن و اسلام است به خود میبالم که فرزند شهید هستم و مادرم بهترین و زیباترین دُر گرانمایه که با همهی سختیها مرا بزرگ کردی.
خدایا شکرت که اگر پدرم را در کودکی از دست دادم، اما مادری مهربان داشتم که جای پدرم را تا حدی برایم پُر میکرد و همهی ما را با سختی و مشقت بزرگ کرد و تحویل جامعه داد.
منبع: مرکز اسناد اداره کل
بنیاد شهید شهرستان های استان تهران