ماجرای نبش قبر شهیدی که پیکرش سالم مانده بود!
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران، شهید «اصغر مطلبی»، یادگار «مرتضی» و «احترام» سی ام خرداد ماه 1347 در روستای غار از توابع شهرستان ری دیده به جهان گشود. ایشان دانش آموز سوم متوسطه در رشته ماشین افزار بود و در کنار آن جوشکاری هم می کرد و سپس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر در بیست و نهم اسفند ماه 1362 با سمت نیروی واحد تاسیسات پل های شناور در جزیره مجنون عراق هنگام انجام مأموریت به شهادت رسید. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران قرار دارد. او را امیر نیز می نامیدند.
روایتی از شهید
شهيد مطلبی در بیست و نهم اسفند ماه 1362 در جزيره مجنون مجروح می شود و به بيمارستان منتقل می شود پس از نيم ساعت در بيمارستان به شهادت می رسد و به سردخانه انتقال داده می شود. فردی كه اهل اردبيل بود و فرزندش مفقودالاثر شده بود و در دوازدهم فروردین ماه 1363 به سردخانه اهواز می برند.
شهيد مطلبی را به جای فرزند خود كه اردبيل می برند در آنجا برادران بنياد شهيد و برادران تعاون وقتی كه شهيد را می بينند اصرار می كنند اين فرزند شما نيست چون اسم فرزند شما حجت است ولی روی سينه اين شهيد نوشته اصغر مطلبی ولی او قبول نمی كند و پس از چند عكس از شهيد مطلبی می گيرند و او را در گلزار شهدا و با احترام به خاک می سپارند.
جالب توجه اينجاست وقتی كه به ما نامه دادند فرزند شما مفقودالاثر است و ما به جستجو ادامه داديم و به ما گفتند: كه اشتباهاً فرزند شما را به اردبيل بردند وقتی ما به اردبيل رفتيم و به بنياد شهيد مراجعه كرديم و برادران بنياد شهيد عكس شهيد را كه به ما داد و با عكسی كه همراه داشتيم مقايسه كرديم و به هر كسی نشان می داديم تصديق می كردند كه اين شهيد فرزند شما است.
برادران بنياد شهيد به ما گفتند: كه هر وقت حكم نبش قبر را از حاكم شهر بگيريد ما او را نبش قبر می كنيم و به شما تحويل می دهيم چون آن شهيد بیست و شش روز در اردبيل زير خاک بود به اين دليل به هر جای كه مراجعه می كرديم می گفتند: او متلاشی شده است به خاطر حرمت شهيد ما نمی توانيم اجازه بدهيم ما با مراجعه به دادستانی كل كشور حكم نبش قبر را گرفتيم ما مقداری گلاب و عطر به همراه برديم كه ديگر وقتی شهيد متلاشی يا بو بدهد به آن شهيد بزنيم و جالب توجه اينجا بود كه اين جسد نه بو می داد و نه متلاشی شده بود و باد هم نكرده بود و حالت عادی داشت.
از آنجایی كه مجروح شده بود خون تازه ای می آمد و برادر شهيد می خواست كه گلاب بزند برادر راننده آمبولانس اجازه نداد و به او گفت: كه جسدی كه سالم است و بو نمی دهد چرا گلاب بزنی كه مردم فكر كنند كه اين جسد حتماً بو مي دهد و او را به ستاد معراج شهدا تهران انتقال داديم و تمام فاميلهای نزديک و مادرش را به آنجا برديم و جسد را بغل كردند و بوسيدن و در همان جا كفن او را عوض كردند و مقداری پنبه به جای مجروح شده گذاشتن و فردا كه مراجعه كرديم شهيد را ببريم همان جای مجروح شده بود باز هم خون تازه آمده بود من چون اين واقعيت را از نزديک ديدم وظيفه ديدم كه به عرض شما برادران مسلمان برسانم.
منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران