نذرِ شهادت!
جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۳۷
همسر شهید«قدیر سرلک» می گوید: شهادتش به نذری که دو سال پیش با رفقایش کردند برمیگردد؛ یک هیئت، زیارت عاشورا برپا کردند و فقط از اهل بیت (علیهم السلام) شهادت را طلب میکرد.
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران، شهید مدافع حرم «قدیر سرلک» یادگار «عبدالحسین» سیزدهم شهریور ماه 1363 در تهران چشم به جهان گشود. شهید سرلک دارای روحیه شهادت طلبی، پشتکار، حسن خلق، سخت کوشی و ساده زیستی بود. ایشان در جریان مأموریت مستشاری که در سوریه حاضر شده بود، در روز سیزدهم آبان ماه 1394 منطقه حلب به شهادت رسید و در گلزار شهدای ده امام شهرستان پاکدشت به خاک سپرده شد.
برشی از خاطرات بستگان شهید "قدیرسرلک"
پدر شهید: تمام سی و سه سال عمر قدیر خاطره است، به یاد دارم وقتی به تازگی دیپلم گرفته بود، آمد و از من حلالیت طلبید و اجازه گرفت به کربلا برود، همان روز رفت. من باورم نمیشد که به تنهایی برود،عاشق امام حسین و اهل بیت بود و همیشه آرزوی کربلا را در سر داشت.
در تمام این مدتی که قدیر در پادگانها و هیئتها فعالیت میکرد فقط به دنبال راه شهادت بود، راه قدیر از راه ما جدا و آرزویش فقط شهادت بود. او کسی بود که تحت هیچ عنوانی از بیت المال استفاده نمیکرد حتی همسرش را سوار ماشین بیت المال نمیکرد.
خیلی برای کارهای پادگان تلاش میکرد، گاهی من میگفتم مگر شما پادگان را کنترات گرفتهای که جای چند نفر کار میکنی؟ میگفت؛ پدرجان! من یک روز در هفته را به دانشگاه میروم باید در طول هفته آن قدر سر کار بمانم و کار کنم که آن یک روز را جبران کنم تا لقمهای که به خانه میآورم حلال باشد.
به یاد دارم که یک روز قدیر پیش من آمد و گفت وقتی سردار کاظمی میخواست به ماموریت برود من رفتم و با ایشان عکس گرفتم، سردار کاظمی گفت بچهها من که شهید نشدم اما هر کسی که با من عکس گرفته شهید شده است، هر چیزی که نوید شهادت میداد قدیر را خوشحال میکرد.
مادر شهید: همیشه میگفت مادر برای برآورده شدن آرزوهایم دعا کن، آرزوی من شهادت است دعا کن که شهید بشوم، آخرین باری که با من تماس گرفت پرسیدم؛ کجایی؟ ما خیلی چشم انتظارت هستیم! خیلی دلتنگش میشدیم؛ هر سوالی که از قدیر میپرسیدم فقط میگفت توکل بر خدا. به من نگفت که کجاست و کجا خدمت میکند. ما از همه کارهای قدیر بیاطلاع بودیم. فقط میگفت در گرمسار سربازها را آموزش میدهد.
همیشه به من و پدرش احترام میگذاشت و وقتی ما داخل اتاقی میشدیم به احترام ما تمام قد میایستاد ودست ما را میبوسید. حتی گاهی پاهای من را میبوسید.اخلاقیات بسیار خوبی داشت و هرگز در این سالها ما را رنجیده خاطر نکرد.
همسر شهید: شهادتش به نذری که دو سال پیش با رفقایش کردند برمیگردد؛ یک هیئت، زیارت عاشورا برپا کردند و فقط از اهل بیت (علیهم السلام) شهادت را طلب میکرد. همیشه دعای بعد از نماز هایش این بود که مرگش با شهادت رقم بخورد. یکی از خصوصیات اخلاقی بارز شهید این بود که در کارهایش اخلاص زیادی داشت و معتقد بود که هر کاری را باید به نحو شایسته انجام دهد.
برادر شهید: این دو بار آخری که آقا قدیر سوریه میرفت من در جریان بودم. دفعه اول که برگشته بود گوشش در انفجار آسیب دیده بود. پدر و مادرم از این جریان اطلاع نداشتند. برگشته بود که گوشش را درمان کند، اما هنوز گوشش بطور کامل خوب نشده بود که میگفت؛ میخواهم برگردم. من گفتم؛ «تو دین خود را ادا کردهای! ما بعد از فوت برادرمان داوود، دوران بدی را سپری میکردیم؛ پدر و مادر و همسرت خیلی نگران تو هستند.» هر چه میگفتم منصرف نمیشد. فقط میگفت من باید بروم.
در همین اوضاع و احوال بود که آپاندیسش عود کرد و آپاندیسش را عمل کرد. هنوز بخیههایش را نکشیده بود که میگفت باید بروم. فقط حرف رفتن را میزد. وقتی من مخالفت میکردم میگفت ما اگر آنجا نجنگیم باید در مرزهای خودمان بجنگیم و این بار آخری بود که رفت و به شهادت رسید.
خواهر شهید: آن زمانی که آقا قدیر آپاندیسش را عمل کرده بود ما یک هفته پیش ایشان بودیم. بعد از یک هفته که کمی حالش بهتر شده بود به خانه خودشان رفت. فردای آن روز، اول صبح با او تماس گرفتم که حالش را بپرسم. گفت؛ در راه سرکارهستم. گفتم مگر بخیه نداری برادرم، بخیهها عفونت میکند. گفت نه خواهر جان بادمجان بم آفت ندارد!
مهدی سرلک (برادر همسر شهید): همیشه هر کاری میخواستم انجام بدهم با آقا قدیر مشورت میکردم، چند روز قبل از شهادت با ایشان تماس گرفتم پرسیدم که چه زمانی برمیگردید، عکسی که با سردار همدانی داشتند را برای ما فرستاد و گفت؛ «من کارهای زیادی اینجا دارم، سردار همدانی قبل از اینکه به شهادت برسد به من گفت که بمانم و بچهها را تنها نگذارم، من هم به سردار همدانی قول دادهام که بمانم و هر وقت که کارم تمام شد برگردم.»
از خواهرم شنیدم که قدیر مجروح شده، دوباره تماس گرفتم و حالش را پرسیدم گفتم دستت چطور است؟ گفت؛ چیزی نیست، حضرت ابالفضل هر دو دستشان را دادند من که فقط یک دستم مجروح شده! گفتم آقا قدیر برگرد! پدر و مادرت چشم انتظارت هستند. گفت؛ اگر الان برگردم حضرت زینب(س) ناراحت میشود.
همیشه از شهادت صحبت میکرد، همیشه سر نماز برای شهادت دعا میکرد و همه آرزوی او شهادت بود. به حلال و حرام خیلی اهمیت میداد، هیچ وقت به بیت المال خیانت نمیکرد. حتی من یک بار پیاده بودم و شهید سرلک سوار بر موتور سپاه بود، به او گفتم مرا برسان گفت پیاده بیا، این موتور بیتالمال است و من نمیتوانم در قیامت جواب بدهم. اگر قدیر شهید نمیشد باید تعجب میکردیم.
قدیر خیلی ولایتی و پیرو خط امام بود. هیچ کس نمیدانست قدیر کجا میرود. من که از موضوع خبر داشتم یک بار گفتم تا کی میخواهی به اسم گرمسار و سمنان به سوریه بروی؟ میگفت ما اگر نرویم، امام زمان(عج) تنها میماند، رهبر ما تنهاست.
قدیر خیلی ولایتی و پیرو خط امام بود. هیچ کس نمیدانست قدیر کجا میرود. من که از موضوع خبر داشتم یک بار گفتم تا کی میخواهی به اسم گرمسار و سمنان به سوریه بروی؟ میگفت ما اگر نرویم، امام زمان(عج) تنها میماند، رهبر ما تنهاست.
یونس سرلک (از بستگان شهید): اولین بار قدیر مرا به هیئت برد، او مشوق من برای قرائت قرآن، اذان گفتن و مداحی بود. فکرش را هم نمیکردم که روزی در مراسم ختم او، همان قرآنهایی را بخوانم که از او آموخته بودم.
شب بیست و یکم ماه رمضان در حال آمادهسازی وسایلی برای مراسم ختم یکی از اقوام بودیم که پس از اتمام کار و خستگی زیاد شهید تصمیم گرفت به احیا برود که حضار آن جمع گفتند با این خستگی لازم نیست دیگر به احیا بروی بگذار برای شب بیست و سوم. قدیر به من نگاه کرد و گفت که شاید آخرین شب قدری باشد که زنده هستم و به احیا رفت.
موقع رفتن به سوریه یکی از دوستانش به او گفت؛ خانوادهات یک بار داغ جوان (برادرت که فوت شد) را دیدهاند به خاطر این تو بمان و به سوریه نرو اما او گفت، اگر نروم شرمنده حضرت زینب(س) میشوم، ما نباید امام زمان را تنها بگذاریم.
یکی دیگر از دوستان به او گفت تو یک بار رفتهای، دیگر بس است بمان سر زندگی و کارت باش. قدیر گفت مگر در هشت سال دفاع مقدس آنهایی که یک بار رفتند دیگر نرفتند؟ در آن هشت سال پس چه کسانی میجنگیدند؟
ادامه دارد...
منبع: خبرگزاری بصیرت
نظر شما