لحظه به لحظه جنگ به روایت همسنگر شهید
روایتی خواندنی از مرتضی فلاح دوست و همسنگر شهید اکبر جمشیدی آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛
زمان بمباران به ناگاه من و اکبر به فکر وحید افتادیم و پس از آن به بیرون سنگر دویدیم و به سوی وحید رفتیم و دیدیم که وحید از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفته و قسمتی از اعضای داخلی شکم وحید بیرون ریخته و کمک های اولیه را به وحید کردیم و او را آماده اعزام به بیمارستان نمودیم در حین انتقال وحید توسط امداد گران بوسیله برانکارد اکبر دنبال وحید می دوید و تکرار می کرد وحید ما را هم شفاعت کن .
اکبر گفت اگر زود برسند به پزشک او احتمالا زنده می ماند . اما هر چه مصلحت خدا باشد همان می شود . فردای آن روز از بیمارستان تبریز خبر دادند که وحید شهید شده است. در عملیات خیبر من و اکبر به منطقه اعزام شدیم و مرحله سوم عملیات تیپ سیدالشهدا ء از یک جناح ماموریت داشت که عمل کند .
ما در روز از لا به لای مین زارها جلو رفتیم و شب هنگام به خط مقدم رسیدیم در آن موقعیت بهترین سلاح ما آرپیچی بود و عراقی ها همه جور سلاحی داشتند . ساعت یک شب دستور حمله آمد همه گردانها حمله را شروع کردند من و اکبر همیشه پشت سر هم حرکت می کردیم . نامبرده بسیار شوخ طبع و خنده رو بود .
در آن شب بسیاری از هم رزمان ما زخمی، شهید و اسیر شدند . صبح وقتی گردان جمع شد فقط سی الی چهل نفر بیشتر زنده نمانده بودیم . دستور آمد به عقب برگردید .
ما در نی زارها استراحت می کردیم تا اینکه قایقها برای انتقال ما اقدام
کنند در این لحظه هواپیمایی های عراقی کل منطقه را بمباران شیمیایی نمودند . تمام نیروها زخمی و شیمیایی می شوند و
بعد از آن ما را به عقب برگرداند و هرکس که می رسید مستقیما به قرنطینه می رفت و لباس
نو می پوشید و به اهواز منتقل می شد .
من و اکبر یک هفته در بیمارستان بودیم ( به علت
مجروحیت و شیمیایی ) و سپس مرخص شدیم و به ما لباس شخصی دادند و گفتند باید بروید تهران
اکبر گفت ما که با ایشان به نزد من برگشت و گفت فرمانده اجازه نمی دهد و می گوید باید
بروید به تهران.