عشق به شهدا
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید علی امرایی/ دوازدهم دی 1364 در شهرستان ری به دنیا آمد. فرزند چهارم غلام رضا بود. مثل همه کودکان تحصیل را تجربه نمود و در رشته کامپیوتر دیپلم گرفت و در همین رشته در دانشگاه ادامه تحصیل داد. علاقه زیادی به زیارت حضرت ثامن الحجج(ع) داشت. در برابر ظلم ساکت نمی ماند و بی نهایت به والدینش احترام می گذاشت.
فرماندهی پایگاه بسیج مسجد سیدالشهدا را بر عهده داشت؛ در همین سال ها مسئولیت کاروان اردوهای راهیان نور و کاروان های زیارتی قم و جمکران را بر عهده داشت. از سال 1388 به صورت متناوب به عنوان پاسدار نیروی قدس سپاه به سوریه رفت.
او در سوریه نام جهادی حسین ذاکر را انتخاب کرده بود، در تاریخ اول تیرماه سال 1394 بر اثر اصابت موشک به خودرو در شهر درعا همانند مقتدایش حضرت علی اکبر(ع) و با زبان روزه در سن سی سالگی به شهادت رسید. پیکر پاکش را در بهشت زهرا(س)، قطعه26، ردیف79، شماره17 به خاک سپردند.
کار
| مادر شهید |
از کار کردن ابایی نداشت با برادر دامادمان به مدارس می رفت و در و دیوار مدارس را رنگ می کردند و نقاشی می کشید و درآمد خوبی هم داشت، اما حتی یک هزاری از درآمد این سال های علی را ندیدیم. لباس تنش را هم خودم برایش می خریدم. او عاشق لباس سپاه و پاسداری بود و برای پوشیدن این لباس کلی نذر و نیاز کرد و از ما می خواست که برایش دعا کنیم و بلاخره اوایل دهه ی هشتاد وارد سپاه شد.
با اینکه قراردادی بود و رسمی نشده بود، از شوق سر از پای نمی شناخت و عاشقانه خدمت می کرد. خیلی ها نمی دانستند علی چه کاره است و معمولاً خودش هم بروز نمی داد. بعد از پنج سال رسمی شد. این اواخر یک چاپخانه راه انداخت که در آن کار چاپ بنر انجام می داد.
اکثر هیئتی ها و بسیجیان شهرری علی را می شناختند، از بس که بنر با تخفیف و رایگان برای مراسم های مذهبی و شهدا می زد. همه بنرهای مراسم های شهدای گمنام را رایگان انجام می داد. گاهی به او ایراد می گرفتیم: «چرا این قدر بنر رایگان می زنی؟» جواب داد:«کار فرهنگی است، اشکال ندارد.»
عشق به شهدا
| مادر شهید |
علی نه زمان جنگ را درک کرده بود و نه امام خمینی (ره) را، ولی از همان بچگی در حال هوای انقلابی و جنگ بود و همیشه از شهدا حرف می زد. در نوجوانی غرق در بسیج و فعالیت های آن بود. به بسیج خیلی وابسته شده بود و با شهدا انس داشت.
حال و هوایی عجیبی برای خودش و شهدا درست کرده بود. اتاقش را مثل نمایشگاه کرده و تمام در و دیوار را عکس شهدا زده بود. با عکس ها زندگی می کرد و جانش به آن عکس ها بند بود.
راهیان نور که رفته بود از مناطق خاک آورده بود و گوشه ی اتاق ریخته بود، فضای کوچکی را برای خودش به عنوان یاد بود جبهه درست کرده و در آن پوکه و سربند و ... گذاشته بود.
شب های جمعه بهشت زهرا(ص) و مزار شهدا میعادگاه علی بود. و هرگز زیارت شهدا را ترک نمی کرد، آن قدر جا می رفت که تمامی مسئولین آن جا او را می شناختند؛ و جالب است که بیشترین عکس هایی که از بهشت زهرا(ص) دارد.
پاطراف مزار فعلی اوست. آن قدر مثل پروانه به گرد شمع وجود شهدا گشت تا عاقبت همنشین گل های باغ بهشت زهرا(ص) شد.
گاهی هماهنگ می کرد و شهدای تازه تفحص شده را به مراسم عزاداری پایگاه و مسجد می آورد و با حضور آن ها مراسم شبی با شهدا می گرفت و باعث افزایش روحیه شهادت طلبی و ظلم ستیزی و مقابله با استکبار در بین مردم و علی الخصوص جوانان می شد. حتی رویای دفن شهید گمنان در مسجد محل را نیز در سر داشت، ولی موفق نشد.
منبع: کتاب «بابای آسمانی» روایتی مادرانه از شهید مدافع حرم «علی امرایی»