دلنوشته ای برادرانه ازشهید «ابوالفضل اسماعیلی ابوالخیری»
به گزارش نوید شاهد شهرستان ها استان تهران؛ شهید ابوالفضل اسماعیلی ابوالخیری/ هجدهم تیر 1339، در شهرستان ری دیده به جهان گشود. پدرش خلیل، کارگر شرکت نفت بود و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفدهم آذر 1359، در حرمشهر بر اثر اصابت ترکش به گردن، شهید شد. پیکر وی را در بهشت زهرای شهرستان تهران به خاک سپردند. برادرش داود نیز ب شهادت رسیده است.
دلنوشته ای برادرانه از شهید «ابوالفضل اسماعیلی ابوالخیری» را در ادامه می خوانید؛
راستي كه با تو سخن گفتن چه مشكل است ، در حضور روح تو سرشار و بس حقيرم ، عظمت تو و ارزش كارت گستاخي سخن را از من سلب كرده است ، شايد بگويند آخر چرا ؟ مگر نه اين است كه تو دوست صديق و صميمي من بودي حتي در آن روزهاي آخر هم . آري ، اين احساس گذشته من بود .
اما هرگز امروز خود را با تو موازي و يكسان نمي بينم چرا كه تو از ملائك برتر شدي و به آنجا كه فرشتگان خدا نرفته اند ، تو به پرواز در آمده و بالاتر رفتي و من هنوز يك جنبنده ام در زمين ، برادرم ابوالفضل من با تو همسفر بودم اما تو آنچنان پرشور و سريع رفتي كه كنون به مقصدت رسيدي و من هنوز اندر خم يك كوچه ام . ا
ز يك سو نگران ماندن و از سوي ديگر شرمسار تو . اما سخت تر و پست تر آنكه كسي به اين ماندن بسنده و اكتفا كند و زندگي خود را تنها در اين جهان ببيند ، بي ترديد اين از حيوان پست تر است و سرانجام مرداري متعفن خواهد بود ، كه بايد در برابر حيوان خضوع كند . آخر مگر زندگي چند روزه اين دنيا به خودي خود مي تواند ارزش باشد .
دنيايي كه در آن خدا نباشد و مقصدي براي رفتن ، لاجرم لجنزاري خواهد بود براي پوسيدن ، و اين حقيقت را تو به روشني دريافتي كه در اين دنيا هيچ چيز زيبا نيست . همه آنچه كه در اين دنيا هست هيچكدام و فقط احساس وجود خدا و قدم برداشتن در راه او ، و همين البته همه به اين حقيقت مي رسند حتي آن دنيا پرستان كوته بين
ليكن در پايان زندگي . آن موقع كه خود را بالاجبار بايد تسليم مرگ كنند ، اما آن وقت خيلي دير است . و تو برادر به اين حقيقت رسيدي آنهم در عنفوان جواني يعني درست از آن موقعي كه من تو را شناختم .
جهاد و ايثار تو هر روز بشكلي بيانگر توجه دروني تو بر اين حقيقت بود . از شبهاي سياه تسلط طاغوت بر شهر و ديارمان كه تو با پخش اعلاميه امام آن شبها را به روز سفيد بدل ساختي گرفته تا روز پر حماسه هفده شهريور كه سلحشور و بي باك زير باران گلوله هاي خصم مجروح و شهيد حمل مي كردي.
و با دستان و لباس خونين و يا در اوج طنين الله اكبرهاي شهر بر بالاي بامها كه صداي تو رساتر از همه به گوش مي رسيد و خواب را بر همه حرام مي كرد و مگر آن مقاومت دليرانه تو در آن شب وحشتناك و دير وقت زير ضربات كوبنده جلادان حكومت نظامي شاه فراموشم مي شود كه بسان مسلمين صدر اسلام ، صبر و تحمل پيشه كرده از افشاي خانه دوستانت در خيابانخود داري مي كردي و با آنكه صداي ناله ات از پشت دربهاي بسته دلمان را مي لرزاند و رنجمان مي داد.
سرانجام رفتي و اسارت را بر فاش كردن اسامي و آدرس دوستانت ترجيح دادي ، آري برادر من يقين مي دانم كه آن روح سترگ و بزرگت الان نيز شاهد و ناظر بر ماست ، چگونه مي توان بر آن همه حماسه هاي بياد ماندني روح جاويد و مخلد در جنت نعيمت ارج نگذاشت .
مگر آن پاسداريهاي شبهاي سرد و سخت پيروزي انقلاب كه بدون كوچكترين چشمداشتي از مراكز مهم و حساس شهر حراست كرده و به هر سو كه ضد انقلاب بود ، تو با دلي مقاوم و مملو از ايمان مي شتافتي را از ياد خواهم برد هرگز و يا آنجا كه به كمك آمدي و از پادگان بزرگ ( دپو ) شبهاي متوالي پاسداري دادي .
آخر برادر ، عشق به خدا و امام آن چنان چشم و گوش و دل تو را پر كرده بود كه اصلا سردي ، وحشت ، و خطر شبهاي حساس آن موقع را هرگز احساس نمي كردي ، چه كه نبضت براي خدا و قلبت براي امام مي زد و مي تپيد مگر چه چيزي تو را بعد از انقلاب بعضويت سپاه پاسداران در آورد .
جز همين عشق و علاقه به الله و امام بود شور جهاد آنچنان ديوانه وار تو را به اين سو و آن سو مي كشيد كه يك دم آرام نمي گرفتي ، و مگر تو برادر جز اولين گروه داوطلب در سپاه نبودي كه براي درهم نورديدن توطئه آمريكا كه به دست چپهاي روسي در حال شكل گرفتن بود راهي كردستان شدي و طي دو ماه و اندي پيكار سخت و خونين با اشرار از تير رس گلوله هاي روسي جان سالم بدر بردي ما كه به سنندج آمديم از نزديك شاهد آن همه جانبازيها و خود گذشتگيها در آن روزهاي سنگين و خونين بوديم .
و اين گذشت برادر ، تا آمريكا جنگ بزرگتري را عليه ما تدارك ديد و اين بار هم با سلاح روسي و نقشه آمريكا . برادرم ابوالفضل تو اينجا هم آرام نگرفتي و آنقدر شتابزده و عجول كه حتي با پدر و مادرت خداحافظي نكرده راهي خونين شهر شدي.
يعني در قلب سپاه كفر و در ميان آتش و خون و آنجا تو بيش از دو ماه سلحشور و پر توان جنگيدي و آن سان كه روزي نبود كه جسدهاي مرده كفار جلوي لوله گرم و آتشين تفنگت انباشته نشود و آنها نه گلوله كه خشم مقدس خداوند بود كه اين سان بر سر كافران سيه دل و تيره روز فرود مي آمد در پايان برادر اين دو خاطره را كه از تو در آن روزها قبل از شهادت بياد دارم اينجا مي آورم در آن روزهاي آخر كه با نوار فشنگ تمام مي شود.
که هرگاه آدرس منزلمان را میدهیم بدانیم
از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه میرسیم.خمیده راه رفتند تا امروز بتوانیم راست راست راه برویم .
شادی روح شهدا ،شهیدان والامقام ابوالفضل وداود اسماعیلی صلوات
روح پاکشان با ارواح شهدای کربلا محشور باد.. kafrudi