جرم "ابوالفضل" پخش اعلامیه بود!
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید «ابوالفضل اسماعیلی ابوالخیری» از همان دوران نوجوانی و در زمانی که همسالان او کاری جز کارهای
مزخرف باب آن روزگار نداشتند
روحیه ای دیگر گون با آنان داشت و دوران نوجوانی که تقریبا شانزده ساله بود دوران آغاز فعالیتهای سیاسی او بود که به ارشاد
و روشن کردن اذهان کور آن دوران مشغول بود و این ارشاد را از
خانواده خود شروع کرده بود چرا که آن بزرگوار به همه اهمیت می داد به طوریکه
حتی من که سواد خواندن نداشتم و
از خیلی چیزها سر در نمی آوردم مورد ارشاد او قرار می گرفتم یادم می آید که من به او
می گفتم مادر درست را بخوان تا دیپلم خود را بگیری و او می گفت: چشم مادر حتما
دیپلم خود را خواهم گرفت
و شبها با دوستانش دور هم جمع می شدند که من آن زمان از کارهایشان چیزی نمی فهمیدم
و بعداً فهمیدم که فعالیت های سیاسی انجام می دادند.
شربت شهادت
یادم می آید روزی به من گفت: مادر من هوس شربت کرده ام و من گفتم که مادر خوب برایت شربت درست می کنم و او خنده ای کرد و گفت نه مادر شربتی که من ازش صحبت می کنم شربتی نیست که من و تو به هم بدهیم من جدا طالب آن هستم و برای به دست آوردنش می کوشم، من گفتم: آخر چه شربتی؟ من جداً نمی دانستم حرفهای او چه چیزی را می خواهد برساند. او گفت: مادر منظور من از شربت شیرین و گوارای شهادت است.
به خود می بالم با چنین فرزندی
تمام این حرفها را زمانی می زد که هنوز ما در زمان آن شاه ملعون بودیم و این جور تفکرات اصلاً باب نبود و من جدا به خاطر داشتن چنین فرزندی به خود می بالیدم. و از آنجا که همیشه خائنان کثیفی هستند که همچون زالو خون پاکان را می مکند. این شهید پاک و این جوان معصوم نیز از گزند خون که شامان مصون نماند و در زمانی که این عزیز جوانی اش را صرف خدمت به اسلام و پاشیدن بذر انقلاب می کرد ملعونی از تبار قابیل که همسایه خودمان بود و بعدها معلوم شد که از عمال حکومت است.
چهل و هشت ساعت در کلانتری!
ابوالفضل را لو داد و او را گرفتند به جرم اینکه او اطلاعیه پخش می کند که من دست به دامن آنها شدم در حرم عبدالعظیم به آنها گفتم که بچه مرا نجات بدهید و او در جواب گفت بگذارید آدمش کنند و این بچه را چهل و هشت ساعت در کلانتری نگه داشتند و او را خیلی خیلی شکنجه کرده بودند به طوری که موهای سر او را کنده بودند و آثار ضرب و شتم در کلیه بدن او نمایان بود و زمانی که او به خانه برگشت پیراهن او پاره بود و قادر به راه رفتن نبود و دو ماه در بیمارستان شرکت نفت بستری بود و یک بار دیگر قبل از اینکه او را در شهرری دستگیر کنند او به نطنز رفته بود به دنبال کارهای سیاسی و در آنجا او را گرفتند و مورد شکنجه قرار داده بودند به طوری که وقتی که از سفر بازگشت قادر به راه رفتن نبود و زمانی که من علت را جویا شدم به من گفت: که چون زیاد توی آب رفته ام پایم درد گرفته است.
قاسم گونه به شهادت رسید
این شهید در آن زمان خدمت به اسلام را مقدم بر هر چیزی می دانست تا آنجا که تحصیلات خود را نیز رها نمود و تا دوم دبیرستان بیشتر نخواند بالاخره انقلاب شروع شد و امام عزیز به ایران تشریف آوردند و این شهید از بدو انقلاب در سپاه پاسداران مشغول شد در شبی از شبهای محرم به پیشنهاد خود او برایش به خواستگاری رفتیم به خانه یکی از اقوام و از آنجا که ابوالفضل مورد علاقه همه فامیل بود او را به دامادی قبول کردند و این در زمانی بود که جنگ تحمیلی علیه ایران آغاز شده بود ابوالفضل بعد از اینکه حدود یکسال عقد کرده بود به جبهه رفت و در جبهه تیربارچی بود که از رشادت های او همرزمانش چیزها گفته اند او چند ماه در کردستان و پس از آن در جبهه جنوب می جنگید و در آزادی سازی خرمشهر قاسم گونه به شهادت رسید و این در حالی بود که او فقط بیست و یک سال داشت.
منبع: سایت ساجدین ری