شهید" اسماعیل لجم اورک " به شهر ایذه آمد و کارگاه جوشکاری دایر کرد. با دوستانش تصمیم به ساختن مسجد جامع گرفت و بیشتر کارهای ساختن مسجد از جمله کارهای مربوط به حرفه جوشکاری را خودش برعهده گرفت. در کارش بسیار دقت میکرد و استاد ماهری بود آنطور که توانست گنبد مسجد جامع ایذه را شبیه گنبد قدس و به طرز ماهرانه ای اسکلت بندی کند. در کارنامه این شهید گرانقدر از مبارزات سیاسی تا حضور در زندان ساواک،فعالیت در کودتای نظامی و حضور در سپاه و خط مقدم جبهه به چشم می خورد. زندگی این شهید گرانقدر را در نوید شاهد خوزستان بخوانید.با ما همراه باشید

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید اسماعیل لجم اورک رمه چری  بیست و هفتم  شهریور 1337 در یکی از روستاهای ایذه به نام رمهچر در خانواده ی مذهبی چشم به جهان گشود. پدرش فرهاد نام داشت و کشاورز بود و مادرش طلعت خانم نام داشت . وقتی که 6 ماهه بود والدینش او را به شهر آوردند تا راه پیشرفت و ترقی را برای او باز نمایند.

دوران تحصیل

از همان ابتدای کودکی عشق به اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در دل اسماعیل موج میزد و این را در چهرهی معصومانهاش میشد فهمید. هر وقت در دستههای عزاداری حضور پیدا میکرد به وسط میدان رفته و ذکر فریاد یا محمدا سر  میداد و این ذکر تا دوران بزرگسالی نیز از لبان مقدسش گرفته نشد. او دوره دبستان را در مدرسهی پهلوی گذراند و برای ادامه تحصیل به همراه خانواده به اصفهان نقل مکان کردند و توانست تا مدرک سوم متوسطه را از دبیرستان شبانه صدر اصفهانی بگیرد.

مبارزات سیاسی

 هوش او سرشار از خلاقیت و ابتکار بود و کارهای دستی بزرگی میساخت تصمیم گرفت رشتهی ادبیات را ادامه دهد. وی همزمان با تحصیل به فراگیری حرفهی جوشکاری نیز پرداخت و توانست آنرا به خوبی فرا گیرد. فرزند ارشد خانواده بود. مبارزاتش را در سن 16-17 سالگی علیه رژیم شاهنشاهی شروع کرد. در همان شهر اصفهان با گروه المهدی آشنا شد، دل از دنیا شسته و از منزل پدری یک بلوز، یک چراغ غذاپزی و مقداری لباس بر میدارد و با چند تن از دوستانش در یک اتاق اجارهای ماهها به فعالیت میپردازند.

زندانی ساواک

بعد از مدتی، در سال 1352 آنها را لو میدهند و دوستانش موفق به فرار میشوند اما او دستگیر می شود. چندین ماه را در زندانهای اصفهان در زیر شکنجههای روحی و جسمی طاقت میآورد و هیچ نمیگوید. سال 1353 آزاد میشود و دوباره با گروه قبلی ارتباط برقرار میکند  و فعالیتهای انقلابی را از سر میگیرد. در سال 1354 مجدداً دستگیر میشود و مدت یک سال در زندان ساواک بود .مینی بوسی از ایذه به اهواز میرفت که بین راه توقف کرد یک نفر از سر کنجکاوی درون ماشینی که شیشههای تیرهای داشت را نگاه کرد جوانی را با دست و پای بسته دید که در ماشین انداخته بودند خوب که نگاه میکند او را میشناسد آری او اسماعیل لجم اورک بود که ساواک اصفهان دستگیرش کرده بود و بعد به ایذه فرستاده بودند. آن شخص به خانوادهی شهید که از دستگیری فرزندشان بیخبر بودند خبر میدهد و آنها پس از پرسوجوهایی متوجه میشوند که اسماعیل را ساواک به خاطر مبارزه با شاه گرفته است.

گواهینامه چتربازی

شهید اسماعیل تعریف میکرد که مرا در یک سلول یک متری که حتی نمیشد پاهایم را بکشم زندانی کرده بودند و نصف شب میآمدند و مرا خیس میکردند و سیگارشان را روی بدنم خاموش میکردند.در مدتی که در ایذه بود حالت تبعیدی داشت باید هر روز به شهربانی میرفت و امضاء میکرد ممنوع الخروج و ممنوع الاستخدام بود. 3 ماه در ایذه و 3 ماه نیز در آبادان بازداشت بود اما بعد از آزادی هرگز آرام نگرفت. در خود بود ولی هرگز ساکت نبود. سال 1356 به سربازی رفت و آنجا نیز دائماً تحت نظر قرار گرفت. به توصیهی یکی از دوستان افسرش به هوابرد میرود تا دورههای مختلف چتربازی را طی کند و در سال 1357 نیز موفق به اخذ گواهینامهی آموزش چتربازی شد.

اولین کودتای نظامی

با اوجگیری انقلاب، به فرمان امام، از خدمت فرار میکند و نحوهی ساختن بمبهای دستی را به دوستانش آموزش میدهد، و تا پیروزی انقلاب، مبارزاتش را ادامه داد. اسماعیل با حجت الاسلام "راشد یزدی" روحانی مبارزی که به ایذه تبعید شده بود فعالیت میکرد. سال 1356 که اولین کودتای نظامی در افغانستان اتفاق افتاد میخواست به آنجا برود که مقدر نشد. سال 57 مقدمات رفتن به لبنان را انجام داد اما باز هم تقدیر چنین نبود.

کارگاه جوشکاری

به شهر ایذه آمد و کارگاه جوشکاری دایر کرد. با دوستانش تصمیم به ساختن مسجد جامع نمودند که بیشتر کارهای ساختن مسجد از جمله کارهای مربوط به حرفهی جوشکاری را برعهده داشت. در انجام کارش بسیار دقت میکرد. در جوشکاری به مانند استادی بود که سالها مشغول به انجام این حرفه بود و گنبد مسجد جامع ایذه را شبیه گنبد قدس، به طرز ماهرانهای اسکلتبندی کرد .

حضور در خط مقدم

با شروع جنگ درست بعد از آزادسازی بستان به جبهه رفت و به صف جهادگران پیوست و با این که مسئول گروه 18 تولیدی صنایع آهن بود، خیلی کم در کارگاه بود واغلب در خط مقدم حضور داشت. در اکثر عملیاتها حضور داشت و تمام جسم و روحش در خدمت جنگ و در آرزوی کربلا و رسیدن به معبود بود و بس.

عضویت در سپاه

جنگجویی شجاع، مدیر، باحوصله و مخلص و ... بود، همیشه به دوستانش میگفت "... من منارههای کربلا را میبینم، شما چرا نمی بینید ؟! کاملاً معلوم هستند..." میگفت که رزمها باید بر اساس نظام جنگی اسلام همان نظام صدر اسلام باشد و قوانین آن را هم باید از نهج البلاغه بگیریم. در کارگاه تولیدی 18 که بود بارها میگفت: "نمی دانم چه کنم میخواهم آهنآلات را رها کنم و آزاد شوم و فقط به خدا بیندیشم ولی از طرفی شیطان وسوسهی ماندنم میکند..." با اینکه کارگاه به وضعیت خوبی رسیدهبود تصمیم خود را گرفته و  استعفاء میدهد و به عضویت رسمی سپاه در آمد.

شهادت

 سرانجام در تاریخ  سوم اسفند 1362 در جزیره مجنون عراق در عملیات خیبر بر اثر اصابت  گلوله همان طور که در خواب دیده بود تیری به سرش اصابت کرد و به آرزویش رسید و پیکر مطهرش مفقود شد و تا الان گمنام بماند. اما به پاس مجاهدتها و عشق ورزیهایش با معبود حقیقی، یادبودی از این شهید بزرگوار در گلزار شهدای روضه الزهرای شهرستان ایذه ساخته شد تا همچون دیگر ستارگان آسمان شهادت، شأن و منزلتش  در یادها بماند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده