"عطامعلی شاهی" شهیدی از اهالی ملارد بود که سال 1363 در عملیات بدر شربت شهادت نوشید. آنچه می خوانید خاطره ای به نقل از برادر این شهید گرانقدر درباره خبر شهادت برادرش عطامعلی است که تقدیم حضورتان می شود.
خبر تلخی که باید می رسید

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران، شهید «عطامعلی شاهی» یادگار «غلامعلی» سال 1343 در روستای یوسف آباد قوام از توابع شهرستان ملارد به دنیا آمد. و سپس به عنوان یکی از نیروهای جان بر کف ارتش مقتدر جمهوری اسلامی ایران در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر در بیست و سوم اسفندماه سال 1363در عملیات بدر در جزیره مجنون به شهادت رسید. پیکر مطهرش در گلزار شهدای اردبیل به خاک سپرده شد.

روایتی از برادر شهید

برادرم مجرد بود و پدر و مادرم تصمیم گرفته بودند که بعد از پایان خدمتش در جبهه، دخترخاله ام را به عقدش درآوردند، ولی هنگام خدمت شهید شد.

برادرم جزو نیروهای پدافند هوایی بود. هنگامی که نیروهای عراقی، منطقه را بمباران کردند. شیمیایی شد و قبل از رسیدن به بیمارستان شهید شد. چهار یا پنج روز بعد، خبر شهادت برادرم را به ما دادند. پدرم اول از همه خبردار شد. از طرف بنیاد شهید اومده بودن و حدود نیم ساعت با اون صحبت می کردند.

من هم از دور اونها رو نگاه می کردم. بعد از اتمام صحبت، پدرم به خونه نرفت و مستقیم به سمت خونه عمه ام حرکت کرد که دو تا کوچه بالاتر از خونه ما بود. من هم دنبال بابام رفتم تا ببینم چه اتفاقی افتاده و چرا بابام خونه نرفته و داره به سمت خونه عمه ام می ره.

دیدم که بابام لب چاه خونه عمه ام نشسته و رنگ به صورت نداره. ازش پرسیدم بابا چی شده؟ گفت: بعداً بهت می گم، نگران نباش. گفتم نه بابا، تو رو خدا بگو چی شده. بابام نمی خواست چیزی بگه. عمه ام من رو صدا کرد و گفت: بیا اینجا بنشین، بابات الان بهت می گه. گفتم بابا بگو ناراحتیت چیه تا من هم بدونم، من هم پسرتم. بابام بالاخره گفت: داداشت شهید شده! ولی فعلاً مادرت نمی دونه، نباید بهش بگی. من هم گفتم باشه.

دیگه نگذاشتن از اونجا بیرون بیام و خونه برم و به مادرم اطلاع بدم که چی شده. به عمه ها و خاله هام هم خبر دادند تا به خونه عمه ام بیان. همسایه ها زودتر از ما خبردار شده بودند و به ما اطلاع نداده بودند. سرانجام سه تا از همسایه ها که مادر شهید بودند به مادرم خبر دادند که پسرش شهید شده است.

پیکر شهدا به فاصله پنج روز از یکدیگر تشییع شدند. اولین نفری که توی کوچه ما شهید شد. مصطفی میرمحمدی بود. دومین نفر، رحیم نظر زاده بود. سومین نفر، برادر خودم بود. چهارمین نفر هم پسرعمه ام مطلب غلامی بود که البته مفقودالاثر شد و بعد از پنج، شش سال پیکرش برگشت.

برادرم اهل ورزش بود و کاراته کار می کرد و در باشگاهشون که والفجر نام داشت. مقام آورده بود. حدود سه سال، بعدازظهر سه روز در هفته کاراته کار می کرد. اهل شوخی بود. البته نه در حد زیاد که باعث ناراحتی کسی بشه، بلکه در حد خندوندن افراد شوخی می کرد.

منبع:کتاب فرمان برداران قوام(زندگی نامه شهدای روستای یوسف آباد قوام)

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده