به مناسبت سالروز شهادت زندگی نامه شهید «رضا استاد فیضی» منتشر شد؛
رضا خیلی به درس و تحصیل علاقه نشان می داد و معمولا در پایگاه بسیج همراه شهید پور اسفندیاری و برادر مفقود الاثر فراهانی تا نزدیکی های صبح به درس و مطالعه می پرداختند در انجام وظایفی که از طرف بسیج به وی واگذار می گشت احساس مسئولیت می نمود و کارها را با موفقیت کامل به پایان می رساند.
برای رفتن به جبهه نذر و نیاز کرده بود

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید رضا استاد فیضی/ بیستم مرداد 1350، در شهرستان ری به دنیا آمد. پدرش محمد، کارگر کارخانه بود و مادرش گوهر نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سیزدهم فروردین 1367، با سمت آر پی جی زن در بمباران هوایی بیاره عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.

از تولد تا شهادت به روایت یکی از همرزمان شهید؛

ایشان در سال 1364 به عضویت فعال بسیج ناحیه یک دولت آباد در آمد و از همان اوائل نسبت به جنگ و انقلاب و اهداف انقلاب با شور و شوق بسیار زیادی به دستورات امام امت در بسیج شروع به کار کرد.

رضا خیلی به درس و تحصیل علاقه نشان می داد و معمولا در پایگاه بسیج همراه شهید پور اسفندیاری و برادر مفقود الاثر فراهانی تا نزدیکی های صبح به درس و مطالعه می پرداختند در انجام وظایفی که از طرف بسیج به وی واگذار می گشت احساس مسئولیت می نمود و کارها را با موفقیت کامل به پایان می رساند.

در مورد پرونده سازی و مراسم مختلف شهداء پیشقدم بود تا اینکه روزی آمد پیش ما و گفت که میخواهم به جبهه بروم ولی هنوز زمینه برای خانواده ام جور نیست که به او گفتم ، تو در حال درس خواندن هستی شاید بهتر باشد که به درس ادامه دهی جواب داد شما بهتر از امام می دانی ؟ گفتم نه ولی، حرف مرا برید و گفت ولی بی ولی و بالاخره روز اعزام فرا رسید و رضا همراه پدر گرامی اش جلوی پایگاه حاضر بودند وقتی آنها را دیدم بطرفشان رفتم و سلام کردم و رضا خیلی هیجان زده بود ولی گفت ای کاش به واحد تخریب تقسیم شوم.

بعد از اعزام رضا را در واحد تخریب لشکر ده سید الشهداء دیدم بعد از چند روز بدلایلی مسئولین واحد چند تن از بچه ها را می خواستند به یگانهای دیگر منتقل کنند که رضا هم ما بین این گروه بود چشمهایش پر از اشک شده بود می خواست چیزی بگوید ولی بغض گلویش را می فشرد.

تحمل . تحمل . تحمل و بالاخره گریه را پیش گرفت و گفت ، من بعد از دو سال انتظار به این واحد آمده ام حالا اینطور ، در این لحظه با چند ذکر و نذر و قسم تصمیم گرفته شد که در واحد بماند خیلی خوشحال شد و از خوشحالی باز هم گریه کرد بعد از تقسیم شدن بچه ها را گذشت چند روز آموزش شروع شد که ما از آنها جدا شدیم وقتی میخواستیم به عملیات برویم رضا به من گفت فکر میکنم که این آخرین بار باشد که همدیگر را می بینیم من فکر می کردم در مورد شهادت من صحبت می کند ولی ...

بعد از اعزام ما به منطقه آموزش آنها تمام شده بود و قرار شد چند تن از آنها انتخاب شده و به خط مقدم (شاخ شمیران) بیایند که در عقبه دوباره چند نفر مانده و چند نفر دیگر انتخاب شده و به جلوتر آمده بودند آنها سی نفر که با بچه های ما چهل پنج نفر می شدیم البته بنده آنجا رضا ندیدم چون محور ما محور جدا بود و در روز سیزدهم فروردین ماه 67 با بمباران دشمن رضا به شهادت رسید بطور که از چهل و پنج نفر فقط و فقط یک نفر شهید شد آن هم رضا بود.

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده