برش چهارم

برش چهارم

برش چهارم کتاب "روی جاده های رملی"

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: مادرم با دست در را نگه داشت و یک قدم جلوتر رفت. گربه بلند شد و به سمت ما آمد. از زیر پایمان به داخل خانه بهنام رفت. مادرم گفت: پسرم رو از مدرسه اخراج کردن، میگن شما باید رضایت بدین.

بُرش چهارم از کتاب "سیزده هزار گلوله"

نوید شاهد - کریم محمد علیزاده هوشیار در کتاب «سیزده هزار گلوله» می‌گوید: اساتید و معلم‌های دبیرستان نظام تهران همه ایرانی بودند. زبان فرانسه و انگلیسی هم یاد می‌گرفتیم؛ البته در حد مکالمات روزمره و خواندن و نوشتن متون مقدماتی برای گذراندن امتحانات.

بُرش چهارم کتاب "جرعه آخر"

نوید شاهد - برش چهارم کتاب "جرعه آخر" روایت می‌کند: مادر گفت؛ از صبح که درِ خونه رو پشت سَر خودت میبندی و بیرون میری تا نیمه‌های شب که به خونه برمی‌گردی، همه‌اش دلهره دارم. یداله به قاب عکسی که کنار چراغ گردسوز روی طاقچه قرار داشت نگاه کرد و گفت: نگران نباش. توی این شهر کسی نمیتونه به من بگه، بالا چشمت ابروست.

برش چهارم کتاب "چشمهایش می‌خندید"

نوید شاهد - مرتضی حلاوت تبار دوست شهید "حمید احدی" در کتاب "چشمهایش می‌خندید" می‌گوید: ظهر بود و مشتری خوبی داشتیم. ردیف اوّل که تمام شد، متوجّه شدیم که باقلواهای ردیف دوّم کم شده‌اند. بعضی‌ها ناخنک خورده و بقیّه هم توخالی بودند. یکی تونل زده و یک در میان همه را خورده بود. با تعجّب گفتم: «یعنی کار حمیده؟» مصطفی سری تکان داد .
طراحی و تولید: ایران سامانه