"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 16خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « هنوز خط کاملاً آرام و ساکت بود و خبری از گلوله باران عراقی ها نبود ، چفيه را با آب خيس کرده و داخل سنگر نشسته و به روی سر و صورتم انداختم ، هوا حسابی داغ و سوزان بود و خنکی چفيه چنان دلنشین چسبید که نم نم پلک های خسته ام بسته شد و به خواب شیرینی فرو رفتم . نمیدانم چقدر خوابیدم ، اما باصدایی وحشتناک و کلی خاک و کلوخ و سنگ ریزه از خواب پریدم. »