خاطره خودنگار

خاطره خودنگار
خاطره ای به‌قلم شهید «محمدتقی ابراهیمی»؛

«روز اعزام»

نوبت قرعه کشی ما که شد، یک نفر جلو آمد و گفت: من سید هستم. بگذارید من قرعه را بردارم. کمی هم پوستش تیره و موهایش فرفری بود. بالاخره سید آمد و قرعه را برداشت. نام «عجب‌شیر» درآمد. ما افتادیم عجب‌شیر. بچه ها از ناراحتی نزدیک بود گریه کنند.
طراحی و تولید: ایران سامانه