قسمت پنجم خاطرات شهید «حسین عابدینی»
مادر شهید «حسین عابدینی» نقل میکند: «مثل مرغی که سرش را کنده باشند، بالبال میزد. با هزار زحمت انداختنش توی ماشین و بردنش بیمارستان فاطمیه. بین راه از همسرش خواسته بود: بگو من رو ببرن دیباج پیش بابات. پدر رقیه دیباج دفن بود. انگار میدانست که دیگر وقت سفر آخرت رسیده است.»