در خاطرات «عباس قطب الدینی» همرزم شهید عابدینی آمده است: نمی دانم چگونه از آن همه مانع عبور کرديم. در مدت چند ثانيه خودم را روي خط پدافندي دشمن ديدم. مثل اينکه کسي دست ما را گرفت و بلند کرد و روي خاکريز گذاشت. علی عابدينی همان اول شهيد شد.
هميشه مي خواستم بدانم چـه کسي دستشوييها را مي شويد. يک شب بيدار ماندم. وقتي صداي آب از دستشويي شنيدم . آهسته به آن طرف رفتم . چشمم به حاج احـمد افتاد که با جارو و شلنگ آب دستشويي ها را مي شست .