شهید «محمدرضا منشیزاده» در نامهای به خانوادهاش مینویسد: «همواره سر قبر شهدا بروید و از آنها برای ما آرزوی شهادت نمایید تا شاید به خیل شهدا بپیوندیم.»
مادر شهید «علیمحمد شمسی» نقل میکند: «گفتم: مگه چقدر مزد میگیری که این قدر خودت رو هلاک میکنی؟ دستش را روی لب گذاشت و گفت: هیس! این جوری نگو، صاحب اون خونه خیلی کریمه. مامان! میرم سر مسجد کار میکنم.»
برادر شهید «شکرالله شحنه» میگوید: «نگاهش را به چشمانم دوخت و گفت: دل بکن داداش! گفتم: نمیتونم. گفت: وقتی همه کَسَت شد خدا، اون وقت دل کندن برات راحت میشه.»