«خدا وکیلی اگر شماها مَردید پس چرا ریش ندارید؟ مگر اینجا هم تیغ و ریشتراش و این چیزها پیدا میشود؟ اینجا بود که دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و از خنده روده بُر شدم! قاهقاه میخندیدم و با دست روی زانویم میکوبیدم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «مصطفی نجفی» است که تقدیم حضورتان میشود.