خاطرات شهید حسین نوچه ناسار

خاطرات شهید حسین نوچه ناسار
قسمت سوم خاطرات شهید «حسین نوچه‌ناسار»

چقدر شبیه شهدا شدی!

خواهر شهید «حسین نوچه‌ناسار» نقل می‌کند: «آمدم کنارش. چشمانش نیمه‌باز بود. دستم را روی پیشانی‌اش کشیدم و موهایش را نوازش کردم. گفتم: داداش‌جان! چقدر شبیه شهدا شدی؟ بلافاصله ازجا بلند شد و گفت: قربون آبجی‌ام برم. خدا از دهنت بشنوه! نمی‌دونی چه کیفی داره شهادت!»
قسمت دوم خاطرات شهید «حسین نوچه‌ناسار»

اسم من حسین است و مسئولیتم سنگین

مادر شهید «حسین نوچه‌ناسار» نقل می‌کند: «مرا بوسید و به طرف در رفت. خواستم برای بدرقه تا پای ماشین بروم که مانع شد. طبق معمول خواستم از زیر قرآن ردّش کنم. قرآن را گرفت، بوسید و به من برگرداند. همیشه می‌گفت: اسمم رو حسین گذاشتین، مسئولیتم سنگین‌تر شده.»
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین نوچه‌ناسار»

مهر و علاقه امام خمینی به «حسین»

مادر شهید «حسین نوچه‌ناسار» نقل می‌کند: «به امام عرض کردم: این حسین ما خیلی آرزوی دیدار شما رو داشت. کار خوبی کردین که به خونه ما اومدین. امام با لبخندی فرمود: من هم ایشون رو خیلی دوست دارم. به همین خاطر الان اینجا هستم.»
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه