قسمت نخست خاطرات شهید «علی حسنبیکی»
شهید «علی حسنبیکی» نقل میکند: «فرمانده خشمگین شد. منتظر بود تا ادامه حرفهای علی را بشنود. ادامه داد: جناب فرمانده! من باید به جبهه برم؛ اینجا محل آسایشه؛ اینجا تنبلخانه است. باید همه به جبهه بریم و اونجا خدمت کنیم. فرمانده گفت: ببینید بچهها! ما به چنین روحیهای نیاز داریم.»