خاطره دهه شصت

خاطره دهه شصت
قسمت دوم خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»

همه لحظه‌هایمان با هم سپری می‌شد

همسر شهید «یدالله ریاضی» نقل می‌کند: «هر چهل پنجاه روز یک‌بار مرخصی می‌آمد؛ آن هم فقط ده روز. اما توی همین مدت کم آن‌قدر به ما انرژی می‌داد که تا مرخصی بعد، هر لحظه با خاطراتش شاد بودیم. دوست داشت همه لحظه‌هایمان با هم سپری شود. هرجا می‌رفت با هم می‌رفتیم...»

لباسی که او را به استقبال شهادت برد

دایی شهید «غلامعلی اشتری» نقل می‌کند: «جلوی آیینه ایستاده بود و خودش را نگاه می‌کرد. گفتم: «دایی‌جان! خودت رو می‌بینی؟ گفت: لباس ارتش برام خیلی ارزش داره. وقتی این رو می‌پوشم، انگار به استقبال شهادت می‌رم.»
طراحی و تولید: ایران سامانه