رزمنده ولی‌الله محمدی

رزمنده ولی‌الله محمدی
برگی از خاطرات دفاع مقدس

برای عملیات آماده شدیم!

«پس از نماز مغرب و عشاء طوفان خیلی شدیدی شد و یک بارانی هم گرفت. خیلی هم حالت وحشتناکی داشت. طوفان به‌حدی شدید بود که قوطی‌های کنسرو را با خودش می‌برد و تق‌تق صدا می‌کرد. هوا مقداری بعد از باران خنک و لطیف شد. برای عملیات آماده شدیم. به شکل ستونی به ما مأموریت داده بودند و جناح راست را ما باید تأمین می‌کردیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده «ولی‌الله محمدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

مگه شهادت شوخیه؟!

روز قبل سر ما را برد از بس که با همه چیز خداحافظی کرد مثلاً می‌گفت شاید این آخرین حمام ما باشد. بچه‌ها شوخی می‌کردند و می‌گفتند مگه شهادت شوخیه؟! تو می‌روی قزوین و دیگر به جبهه برنمی‌گردی! ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

لشکر حلوا نیست که پخش کنم!

«آقای احمد کاظمی هم آمد و گفت دست‌تان درد نکند که کمک کردید، اما نه؛ لشکر حلوا نیست که پخش کنم. خلاصه آب پاکی را ریخت و این‌ها هم گفتند چه کنم و چه نکنند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اسلحه‌دار شدیم!

«فارسجین در آن روز‌های پیروزی انقلاب ما هم از کرد‌های مهاباد یاد گرفتیم و ایست و بازرسی را در سر روستای خودمان در مسیر جاده برقرار کردیم. ماشین‌ها را می‌گشتیم که یک اسلحه ژ ۳ از یک ماشین پژو سفید ۵۰۴ گرفتیم و از این طریق اسلحه‌دار هم شدیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه