او در دشت عباس چنان درسي به صدام داد كه در تاريخ جنگ تحميلي بي سابقه است. حسن سال 1315 در امامزاده يحيي، نزديك نازي آباد به دنيا آمد. چون تولدش چند روز قبل از شهادت امام حسن (ع) بود، مادرش اسمش را گذاشت حسن.
صدام كه سال ۱۳۵۴ براي نخستين بار نام «سرهنگ آبشناسان» را شنيده بود، خوب مي دانست كه شكست آبشناسان به كابوسي خوفناك شبيه است و باز هم همين صدام، ژنرال «قادر عبدالحميد» را براي دست به سر كردن شير صحراـ لقبي كه در جبهه به آبشناسان داده بودند ـ به دشت عباس فرستاد.
سال ،۱۳۴۲ حسن آبشناسان كه آن موقع سروان بود، مأموريت داشت تا عشاير استان فارس را خلع سلاح كند. در يكي از بيابان هاي فارس، تفنگچي هاي ايل با گروه سروان آبشناسان رو در رو شدند. سه چهار گلوله شليك شد. چند اسب افسار گسيخته، گريختند.
سرهنگ به صورت استخواني و پوست تيره اش خيره شد.چشمانش درشت و كشيده بود . دستهايش بلند و انگشتانش استخواني و قوي به نظر مي رسيد . ناخودآگاه پرسيد : « قدت چقدر است ؟» حسن براي چند لحظه از افكار عميقش بيرون آمد و سريع جواب داد : « نزديك 190 سانتي متر»
وقتي قرارگاه كميل تشكيل شد (تيمسار صياد شيرازي)، تيمسار عبادت،تيمسار آبشناسان و خيلي ها در آن حضور داشتند) من در كنار شهيد آبشناسان بودم و با هم به شناسايي مي رفتيم.
40 كيلومتر پيشروي كرديم. اما سرهنگ بي توجه به اضطراب ما و موقعيت دشمن تا آنجا جلو رفت . طي يك كمين در محور دشت عباس، سه خودروي عراقي را منهدم كرديم و حدود 15 نفر از آنها را اسير كرديم و برگشتيم عقب .
براي يك افسر عملياتي كه دوره هاي ويژه اي را ديده اينكه بخواهد در خط اول خودش حركت، شناسايي ، نظارت كند ودستور دهد و عمليات را از جلو هدايت كند براي آنهايي كه نيروهاي كلاسيك و منظم را ديده بودند بسيار غريب به نظر مي آمد.
در كشور اسلامي ما قهرماناني زندگي مي كردند كه چه در حيات دنياييشان وچه درزمان زندگي بعد از شهادتشان هميشه قهرمان بودند وبايد قهرماني اينان وارزش معنويشان هميشه باقي بماند كه اين وظيفه ما بازماندگان است.