سه‌شنبه, ۲۶ تير ۱۴۰۳ ساعت ۰۷:۰۰
شهید «رضا جنیدی‌جعفری» در نامه‌اش نوشته است: «يک روز صبح زود برای تداركات می‌خواستيم برويم برف زيادی بود كه در برف مثل آب شنا می‌كرديم من وقتی كه رفتم بالای قله و برگشتم به علت زياد بودن راه و ديد داشتن عراق به آن منطقه بايد سريع می‌رفتيم و خلاصه كارمان كه تمام شد برگشتم سردرد عجيبی مرا گرفت كه قرص و مسكن اينها به دادم نرسيد. از شدت درد به خوابم رفتم. ناگهان ديدم يک نفر می‌گويد: بلندشو برو نمازت را بخوان خوب می‌شوی»

بلندشو نمازت را بخوان خوب می‌شوی

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، شهید «رضا جنیدی‌جعفری»، یادگار احمد و بتول ششم ارديبهشت سال ۱۳۴۴ در شهرستان قم ديده به جهان گشود. او تا پايان دوره راهنمايی درس خواند. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. این شهید گرانقدر پنجم دی ماه سال ۱۳۶۲ در چناره به شهادت رسيد. مزار او در امامزاده جعفر شهر پيشوا تابعه شهرستان ورامين واقع است. برادرانش نصرالله و محمد نيز شهيد شده‌اند.

متن نامهِ شهید «رضا جنیدی‌جعفری» را در ادامه مرور می‌کنیم:

«بسم الله الرحمن الرحيم»

با سلام و درود خدمت رهبر كبير انقلاب امام خمينی و با سلام و درود بر تمامی پدران و مادرانی كه اين گونه فرزندان خويش را در راه اسلام و قرآن به ميدان‌های نبرد می‌فرستند.

پدر و مادر عزيزم اميدوارم كه حالتان خوب بوده باشيد تا بتوانيد هر چه بهتر در راه اسلام فعاليت كنيد و اگر از حال حقير خواسته باشيد بحمداله هيچ‌گونه كسالتی ندارم. اميدوارم تا آخر مأموريت اگر عمری باقی بود ناراحتی نداشته باشيم تا بتوانيم بهتر خدمت كنيم.

حال می‌خواهم يكي از معجزاتی كه برای خودم پيش آمد برای شما می‌خواهم بنويسم. يک روز صبح زود برای تداركات می‌خواستيم برويم برف زيادی بود كه در برف مثل آب شنا می‌كرديم من وقتی كه رفتم بالای قله و برگشتم به علت زياد بودن راه و ديد داشتن عراق به آن منطقه بايد سريع می‌رفتيم و خلاصه كارمان كه تمام شد برگشتم سردرد عجيبی مرا گرفت كه قرص و مسكن اينها به دادم نرسيد.

خلاصه فردا صبح شد استراحت كردم مريض شدم و تب كردم همين‌طور كه استراحت می‌كردم خوابم برد آن روز تا ظهر يک موقع خواب ديدم رفته‌ايم مسجد جمكران قم و صدای اذان را شنيدم و در عالم خواب خيلی ناراحت بودم به درگاه خداوند در خواست كردم كه بهتر می‌شوم و ديگر داشتم نااميد می‌شدم ناگهان ديدم يک نفر می‌گويد: بلندشو برو نمازت را بخوان خوب می‌شوی گفتم: بابا سرم درد می‌كند و آنها خلاصه از خواب بيدار شدم رفتم نمازم را خواندم يک ساعت نكشيد اصلاً معلوم نشد مريضی من چه شد خلاصه كنم اينجا امام زمان(عج) به داد ما می‌رسد كمک ما می‌كند.

از قول من به تمام فاميلها سلام برسانيد حميد، محمد، معصومه، نفيسه، سلام برسانيد برادران پاسدار را سلام برسانيد ديگر كاغذ جا ندارد من هم بايد بروم نگهباني وقت ندارم می‌بخشيد در جواب نامه جديد عكس آقا نظر يادتان نرود.

خداحافظ/ ششم اسفندماه سال ۱۳۶۱

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده