مناجات خواندنی یک شهید دانشآموز
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید محمودرضا استادآقانظری، یادگار «اصغر» و «اعظم» یازدهم اردیبهشت ۱۳۴۸ در تهران چشم به جهان گشود. تا اول متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند. طلبه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر بیست و چهارم بهمن ۱۳۶۴ در فاو عراق بر اثر اصابت گلوله به چشم و خارج شدن گلوله از پشت سر به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.
آنچه در ادامه می آید، جملاتی از مناجات یک شهید است:
آقا؛
دوست دارم گوشهای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطهای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجهات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم. بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم میخورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم و بعد... تو با دستهای خودت، اشک های مرا پاک کنی...
مولای من؛
سرم را به سینهات قرار دهی، موهایم را شانه کنی. آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده. بعد به من وعده شهادت بدهی. آن وقت با خیال راحت در آتش عشق مثل شمع بسوزم و آب شوم، روی دامانت بریزم و هلاک شوم و جان دهم...
دوست دارم وقتی نگاهم میکنند و باهام گرم میگیرند و میل با هم بودن را دارند، احساس غرور و خودپسندی و بزرگی و خوب بودن و برتری نکنم. در عوض بترسم و شرم کنم از آن روزی که پیش همین دوستان پرده را بالا زنی و مرا پیش چشم پاکشان افشا کنی. آن وقت من از خجالت بگویم: یا لیتنی کنتُ ترابا ... ای کاش من خاک بودم...
خدایا؛
به من لیاقت خوب بودن دادی و این طور بین دوستان نشانم دادی، پس لیاقت حقیر شمردن خود در مقابل آن بزرگان را هم بده تا گمراه نشوم...
خدایا؛
من از روشنی روز فرار کردم و به سیاهی شب پناه آورده، به این امید که در پناه تو باشم و با تو درد دل کنم... مرا از تاریکی شب چه باک و ترس که سیاهی را در درون سینهام دارم و در تاریکی شب مینشینم که در تاریکی، سیاهی قلبم را پاک کنی.
خدایا؛
تو با بندگانت نسیه معامله میکنی و گفتی: ای بنده، تو عبادت کن، پاداشش نزد من است در قیامت. اما شیطان همیشه نقد معامله کرده با بندگانت و میگوید: گناه کن و در عین حال مزهاش را به تو میچشانم ...!
پس خدا؛ برای خلاصی از این هوسها، تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرینترین مزههاست.
انتهای پیام/