شهید دانش‌آموز دوران دفاع مقدس:
خواهر شهید امیر جمشیدی می‌گوید؛ برادرم همیشه می‌گفت مهم نیست رنگ کاغذ دفترت کاهی باشد یا سفید، مهم این است مطالب و نمره‌هایی که در دفترت ثبت می‌شود خوب باشد. مطلبی که می‌خواهی یاد بگیری را درست بفهمی و به کار بگیری.

با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه کشور عزیزمان ایران، بسیاری از نوجوانان و جوانان با وجود سن کمی که داشتند درس و مدرسه را رها کردند و از پشت نیمکت‌ها به جبهه رفتند و جبهه را برای آموختن به جای مدرسه انتخاب کردند. روح بزرگشان سن و سال نمی‌شناخت و نقطه مشترکشان ولایتمداری و ایثارگری بود.

شهدای دانش‌آموز از اصحاب عاشورایی اباعبدالله الحسین علیه‌السلام الگو گرفتند. با آگاهی راه خود را انتخاب کردند و شهادت برایشان "احلی من العسل" بود. به بهانه متقارن شدن هقته دفاع مقدس و آغاز سال تحصیلی جدید، با خانواده شهید "امیر جمشیدی" فرزند "نوروز" یکی از این شهدای دانش‌آموز دوران دفاع مقدس به گفتگو نشستیم که ماحصل آن را در نوید شاهد می‌خوانیم.

رنگ کاغذ دفتر مهم نیست، مهم این است چه نمره‌ای در آن ثبت شود

امیر هوایم را داشت و من هم به او وابسته بودم

"عذرا جمشیدی" خواهر شهید دانش‌آموز "امیر جمشیدی" درباره برادرش می‌گوید: امیر دومین روز فروردین 1347 در قزوین به دنیا آمد. من یک سال از او کوچکتر هستم. امیر را خوب به خاطر دارم؛ همیشه هوایم را داشت و من هم خیلی به او وابسته بودم. به مدرسه و تحصیل خیلی علاقه داشت و با ذوق و اشتیاق به مدرسه می‌رفت. آنقدر درس خواندن را دوست داشت که حتی کوچکترین تأخیری در رفتن به مدرسه نمی‌کرد و معلم‌ها از او راضی بودند. از لحاظ درسی، دانش‌آموز خیلی قوی بود و در درس‌هایم به من نیز کمک می‌کرد.

 

نماز و روزه‌اش قضا نمی‌شد و همه را به نماز اول وقت دعوت می‌کرد

خواهر شهید دانش‌آموز امیر جمشیدی با بغض ادامه می‌دهد: راست می‌گویند که خداوند گلچین است. امیر شخصیت آرام و متینی داشت. بسیار آدم معتقدی بود؛ نماز و روزه‌اش قضا نمی‌شد و همه را به نماز اول وقت دعوت می‌کرد. امربه معروف و نهی از منکر برایش بسیار مهم بود و همه تلاش خود را می‌کرد که در راه اسلام و انقلاب قدم بردارد. اخلاقش با بقیه فرق داشت و به همه کمک می‌کرد. پس از شهادتش هر کدام از دوستان و آشنایان به دیدن ما می‌آمدند؛ می‌گفتند: "امیر در درس خواندن و بسیاری از کارها به ما کمک می‌کرد."

 

از همان کودکی بسیار مسئولیت‌پذیر بود

خواهر شهید با بغضی فروخورده و صدایی غرورآمیز که نشان از افتخار به برادرش دارد ادامه می‌دهد:  از همان کودکی بسیار مسئولیت‌پذیر بود. فصل مدرسه درس می‌خواند و تابستان هنگام فراغت همراه دوستانش کارهایی که مناسب سن و سالشان بود انجام می‌داد تا درآمد داشته باشد و به امرار معاش خانواده کمک کند. نسبت به پدر و مادرمان خیلی حساس بود. به مادرم می‌گفت: نگران چیزی نباشید، من هستم. هرکاری داشته باشید انجام می‌دهم و هرچه بخواهید برایتان می‌خرم. ما یک اتاق داشتیم که یک طرف آن را پرده کشیده بود و برای خودش داروخانه درست کرده بود.

 

کارهایی که انجام می‌دادند برای پُست و مقام وشهرت نبود

عذار جمشیدی در بخشی از صحبتش درباره برادرش می‌افزاید: با پیروزی انقلاب اسلامی ایران همراه دوستانش در مسجد محل پایگاه داشتند و در راه حفظ و تداوم انقلاب، فعالیت‌های بسیاری انجام می‌دادند. خوش به سعادتشان که فهمیدند چگونه زندگی کنند و چگونه در راه خدا قدم بگذارند. الحق کارهایی که انجام می‌دادند برای پُست و مقام وشهرت نبود و فقط در راه خدا و پیشرفت انقلاب فعالیت می‌کردند. از همان موقع به مادرم می‌گفت من وظیفه خودم می‌دانم و باید به جبهه بروم. حتی یک بار هم با دست‌کاری کردن شناسنامه‌اش رفت و چون فهمیدن سنش کم است به خانه برگشت البته به زور. آن روزها برادر بزرگمان "حسین آقا" هم سرباز بود که امیر به جبهه رفت. از پدر و مادرم قول گرفت که وقتی حسین برگردد من می‌روم.

با اینکه من خیلی تفاوت سنی با امیر نداشتم اما با سن کمی که داشتم حسم می‌کردم که چقدر اعتقاداتش خالص است و به هدفش ایمان دارد. من هم سن و سالش بودم اما درک او از دنیا خیلی عمیق‌تر و متفاوت‌تر از من بود. به خاطر اعتقاد و آرامش درونش همیشه لبخند به لب داشت و خوش برخورد بود.

 

امیر هنوز دیپلمش را نگرفته بود که به جبهه رفت

خواهر شهید دانش‌آموز دفاع مقدس در ادامه صحبتش با خبرنگار نوید شاهد می‌گوید: حسین آقا از سربازی برگشت و امیر 17 ساله که هنوز دیپلمش را هم نگرفته بود، همراه پسرعمه‌ام به جبهه رفت. خواهرم همیشه به امیر می‌گفت تو هنوز بچه هستی، ممکن است بترسی اما امیر می‌گفت: "من ترسی ندارم." وقتی به جبهه رفت فهمیدیم امیر کوچک ما، مردی بزرگ با شجاعتی وصف نشدنی بود. او انتخابش را کرده بود و خود را در صف شهیدان می‌دید. همیشه با گل عکس می‌گرفت و می‌گفت من اگر شهید شدم با گل عکس داشته باشم که عکسم زیباتر باشد و بالاخره 30 فروردین 1364 در بانه به آرزوی شیرینش که شهادت بود رسید.

 

مهم نیست رنگ کاغذ دفترت کاهی باشد یا سفید

خواهر شهید جمشیدی در پایان، حس برادرش به دنیا را اینگونه توصیف می‌کند: امیر اصلا به ظاهر چیزی اهمیت نمی‌داد. وقتی مدرسه می‌رفتیم همیشه می‌گفت: "مهم نیست رنگ کاغذ دفترت کاهی باشد یا سفید، مهم این است مطالب و نمره‌هایی که در دفترت ثبت می‌شود خوب باشد. مطلبی که می‌خواهی یاد بگیری را درست بفهمی و به کار بگیری." من هم به فرزندانم می‌گویم: به قول دایی امیر مهم نیست دفترتان چه رنگ و شکلی داشته باشد مهم این است که چه چیزی برای ساختن زندگی و آینده‌تان در آن ثبت می‌شود.

گفتگو از سمیه خزایی

 

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده