حکایت یک قطره اشک
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران و به نقل از ایران تئاتر، سعید محبی، هفت شب و هفت روز حکایت زندگی اولین شهید زن انقلاب اسلامی محبوبه دانش آشتیانی است که در جمعه سیاه هفدهم شهریور سال پنجاه هفت در میدان ژاله شهید شد. نمایش زندگی و شهادت دانش آشتیانی را در کنار داستان زندگی مادر شهیدی روایت می کند که سال هاست فرزندش به جبهه رفته و هنوز بر نگشته است. بخش دیگری از داستان هم حکایت چهار رزمنده بازگو می شود که هر کدام از جایی آمده اند و مدت هفت شبانه روز است که از پلی نگهبانی می دهند و قصد دارند اجازه ندهند کسی از رویش عبور کند.
شاید بتوان مهمترین مشکل نمایشنامه را در عدم به کارگیری درست و موثر عناصر دراماتیک در دل داستان نمایش جستجو کرد. برای همین مخاطب با نوشته ای چند تکه مواجه است که ساختار دراماتیک اش به شدت دچار آسیب شده و داستان را با اشکالات فراوان روایت می کند. در نهایت تماشاگر با داستان های پراکنده و جدا از هم روبرو است که قدرت یک پارچگی خود را از دست داده و استحکام لازم برای یک بنای دراماتیک را ندارد. چفت و بست های داستان هم که قرار است این یکپارچگی را بوجود آورند، به دلیل همان عدم انسجام داستانی که بیان شد، امکان پذیر نیست. نمایش به روشنی مشخص نمی کند که خط اصلی داستان کدام یک از وقایعی است که روایت می شود:داستان مادری که پس از گذشت سال ها هنوز منتظر پسرش است یا چهار رزمنده ای که هفت شبانه روز مقاومت می کنند تا کسی از پلی که مد نظرشان است، عبور نکنند. اصلا" ایده اصلی نمایش و حادثه محرک در داستان چیست؟ سعی و تلاش نمایش در ساحت اجرا هر چند وضعیت بهتری نسبت به متن دارد اما در مجموع نمی تواند مشکلات نمایشنامه را به کلی بپوشاند.
نمایشنامه دارای حفره های داستانی است به طوری که شبکه علی و معلولی داستان را دچار مشکل می کند. فلسفه حضور افراد در نمایش مشخص نیست. آنها بدون دلیل در صحنه حضور دارند و حرف می زنند و بعد بیرون می روند. هیچ توضیحی برای وجود آنها در نمایش دیده نمی شود. حتی تلاش نمایش برای کنار هم قرار دادن داستان های متفاوتی که چارچوب اصلی نمایش را می سازند هم به نتیجه نمی رسد و در نهایت تماشاگر با کوه های یخی مواجه می شود که در سطح آب شناور است و ارتباط دقیق و درستی با یکدیگر پیدا نمی کنند. رفت وبرگشت های داستانی در طول نمایش در فصاهای مختلف هر چند وا ضح و شفاف است اما در مجموع ضرورت نمایشی خود را پیدا نمی کند. به درستی مشخص نیست چرا و به چه دلیل این همه ماجرا و داستان در کنار هم چیده شده است؟ اگر نویسنده قصد مقایسه آدم ها و فضاها با یکدیگر را دارد، چه نظرگاهی را مد نظر قرار داده است؟ به تعبیری می خواهد چه بگوید که حرف جدیدی باشد برای مخاطب؟ در کنار همه اینها، چرا رابطه منطقی در صحنه بین آنها بوجود نمی آید و آنها در هیچ قسمتی از نمایش با همدیگر تداخل نمی کنند و هر کدام ساز خود را در نمایش می زنند؟ در نهایت نمایش به متنی در پاسداشت جنس زن تبدیل می شود که با آوردن چند شخصیت و کنار هم قرار دادن وقایعی که ارتباط نمایشی به هم ندارند، قصد دارد از زن دفاع کند اما باز این سوال بجا می ماند که این همه رفت و آمد و در مرکز تمرکز نمایش قرار گرفتن آدم های مختلف برای چیست؟ اگر منظور تکریم مقام زن است، که این موضوع در نمایش به درستی طراحی نشده و کاربرد نهایی خود را بدست نمی آورد. می ماند این موضوع که قرار است تمرکز بر مخلوقی باشد و ماجرایی بهانه قرار گیرد که در آن به زن به شکل مجزا پرداخته شود که در این صورت پوسته ای از این جنس ترسیم می شود و به عمق شخصیت و مقام زن راه برده نمی شود. همچنین نمایش نمی تواند ارتباط منطقی بین بخش های مختلف از قبیل صحنه جبهه و بخش شهید محبوبه دانش آشتیانی به عنوان اولین شهیده زن انقلاب و در کنارش صحنه جبهه رزمندگان پدید آورد و در نهایت به کشکولی از صحنه های مختلف تبدیل می شود که کنار هم چیده شده تا به شکل مجزا روایت گر صحنه های مختلف از حضور زن در نمایش باشد بدون اینکه مشخص شود چرا و به چه شکل همه اینها کنار هم قرار گرفته و در مجموع چه کارکرد منطقی و دراماتیک از آنها حاصل می شود؟ اشاره به موضوع کرونا در ابتدای نمایش هم نمی تواند دردی از نمایش دوا کند و آن را به دوران معاصر گره بزند.
اما در بخش اجرا نمایش وضع به نسبت بهتری دارد. کارگردان با استفاده از عناصر بصری که در دست دارد سعی کرده تصویری دقیق و در عین حال واضحی از مفاهیمی که در نمایش وجود دارد را در روی صحنه جان بخشد. در گرفتن بازیگران حس ها و میزانسن ها حساب شده و خط کشی شده است. بازیگران از مرزهای تعیین شده برای خود تخطی نمی کنند و سعی می کنند نقش خود را در نهایت راستی و درستی ایفا کنتد.
به علاوه اینکه در پاسکاری حسی به یکدیگر نهایت دقت را به عمل می آورند تا همدیگر را هم پوشانی و در نهایت به بازی یکدست ومهندسی شده دست یابند. کارگردان همچنین در طراحی صحنه رویکردی دکوراتیو دارد و با استفاده از کمترین آکسسوار بیشترین معنا را بدست می آورد. استفاده از سطل های فلزی برای القای فضاهای مختلف تاثیر گذار است و در هماهنگی با دیگر قسمت به درستی در صحنه نمود پیدا می کند. دو قاب چوبی که قرار است از آن به عنوان تمرکز بر شخصیت ها استفاده نمایشی شود کمتر مورد توجه قرار می گیرد و در نهایت به مفهومی در حد و اندازه دکور تزئینی در صحنه تبدیل می شود.
خلاقانه ترین بخش اجرا نورپردازی است که نسبت به بقیه قسمت ها دقیق تر جلوه می نماید. نور مفاهیم پنهان متن و نمایش را عیان می کند. چه در صحنه مادر که انتظار فرزند گمشده اش را می کشد و چه صحنه جنگیدن رزمنده ها و چه در بخش های عاطفی که شخصیت های نمایش به هم اظهار علاقه می کنند. هر چند بازی با چراغ قوه در بخش شروع نمایش چندان جا نمی افتد و ضرورت نمایشی خود را پیدا نمی کند.
شیوه نمایشی که کارگردان انتخاب کرده نوعی فرمالیسم در حرکات و اجراست که این منظرگاه در تمام ابعاد نمایش از جمله دکور، بازی ها و همچنین نور پردازی و موسیقی به چشم می خورد. نمایش با ترکیب موسیقی زنده و پخش ضبط شده سعی در تاثیر گذاری هر چه بیشتر بر روی تماشاگران خود دارد. اگر چه اینجا هم ضرورت پخش موسیقی زنده به خوبی مشخص نمی شود اما در نهایت به هدف خود می رسد.
نمایش هفت روز و هفت شب قرار است پیوندی باشد بین دوران جدید و گذشته تا به تماشاگر این موضوع را تاکید کند که اتفاق هایی که باعث ایجاد جریانی اجتماعی و یا سیاسی می شود در زنجیره ای از اتفاق ها رخ می دهد. هر چند مضمون نمایش درست طراحی شده اما اشکالاتی که در اجرا وجود دارد مفاهیم نمایش را به درستی مشخص و عیان نمی کند. در نهایت نمایش حکایت گر قطره اشکی است که از چشم مادر شهیدی می چکد که سال هاست در انتظار خبری از فرزندش است تا دلش آرام و قرار گیرد. اشکی که ریشه در تاریخ انقلاب اسلامی دارد و از وجود نخستین شهیده انقلاب اسلامی سرچشمه می گیرد.
انتهای پیام/