يکشنبه, ۲۰ شهريور ۱۴۰۱ ساعت ۱۳:۱۱
قطار از گردنه‌ای گذشت و محمد را به عالم دیگری برد. انگار همین دیروز بود که دوره دبیرستان را تمام کرده و پا به دانشسرای تربیت معلم کرمان گذاشته بود. قطار سوت ممتدی کشید و از دل محمد گذشت: «کربالا منتظر ماست بیا تا برویم.» ادامه این خاطره را در نوید شاهد می‌خوانید.

سفر بی‌بازگشت

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران، شهید «محمد یعقوبی‌پور» یادگار «سلیمان» و «معصومه» دوازدهم فروردین ماه سال ۱۳۳۸ در شهرستان سیرجان روستای قطبیه از توابع استان کرمان به دنیا آمد. او تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. در آموزشگاه مشغول به کار شد. در سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر دوم اسفند ماه سال ۱۳۶۴ بر اثر اصابت ترکش خمپاره در منطقه عملیاتی والفجر ۸ اروندرود به شهادت رسید. مزار این شهید در امامزاده علی (ع) سیرجان واقع می‌باشد.

بیشتر بخوانید: مجموعه تصاویر شهید «محمد یعقوبی‌پور»

اسنادی از شهید بسیجی «محمد یعقوبی‌پور» منتشر شد

روایتی خواندنی از شهید «محمد یعقوبی‌پور» را می‌خوانید:

قطار سوت کشید. راه اهواز را در پیش گرفت. در کوپه‌ها رزمنده‌ها می‌خندیدند و با هم شوخی می‌کردند. محمد از پنجره قطار به بیرون نگاه کرد. مناظر محل تولدش سیرجان پیش چشمش جان گرفت. از دلش گذشت: «سیرجان کجا اینجا کجا.»

قطار از گردنه‌ای گذشت و محمد را به عالم دیگری برد. انگار همین دیروز بود که دوره دبیرستان را تمام کرده و پا به دانشسرای تربیت معلم کرمان گذاشته بود. قطار سوت ممتدی کشید و از دل محمد گذشت:

«کربالا منتظر ماست بیا تا برویم.»

دوستان و همرزمان او هر کدام در گوشه ای به مناظر اطراف نگاه می‌کردند که محمد با صدای بلند خواند:

«کربلا منتظر ماست بیا تا برویم.»

و ناگهان همه یکصدا شدند:

«کربلا منتظر ماست بیا تا برویم.»

شوری در قطار پیچید. همه، تماشای مناظر و چشم اندازها را فراموش کرده و با محمد همراه شده بودند.

این بار آخری بود که محمد به جبهه می‌رفت. این را از چهره‌اش می‌شد فهمید. بغضی به گلوی محمد چنگ می‌انداخت. دفتر چهل برگی را از کیفش درآورد و خودکارش را بیرون آورد و شروع به نوشتن کرد:

«خدایا به ما توفیق بده که بتوانیم، به آنچه تو در قرآن دستور داده‌ای عمل کنیم.» و آرام گریست...

«همسر عزیزم، فرزندانم را آنچنان تربیت کن که خداوند فرموده است.»

سال ۶۴ بود. به گمان، روی کاغذ نوشت: ۱۳۳۸/۱/۱۲. روز تولدش را نوشت: «دوازدهم فروردین ماه سال یک هزار و سیصد و سی و هشت.»

سی سال زندگی کرده و کوله باری از تجربه بود. یاد دانش آموزان مدرسه‌اش افتاد که موقع ورودش چه همهمه و هیاهویی برپا می‌کردند. لبش به خنده باز شد.

هفت روز بعد محمد یعقوبی پور، خود را در جزیره‌ای دید که اروندرود را محاصره کرده بود. عملیات والفجر هشت بود و محمد با دنیا و متعلقاتش خداحافظی کرده بود.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده