روایتی از مادر یک شهید:
مادر شهید «ناصر شهرابی» در روایتی از فرزندش می‌گوید: «ناصر، از من خواست برایش دعای شهادت کنم، گفتم: خوب شما باید باشی که بجنگی و از وطن دفاع کنی این چه دعایی که از من می‌خواهی هر مادری دلش می‌خواد سعادت فرزندانش رو ببیند. مادر بخدا سعادت من در شهادت است در باغ بهشت باز است و امکان داره دیگر این فرصت پیش نیاید اگه جنگ تمام بشود و من از قافله شهدا جا بمانم خیلی ضرر کرده‌ام.»

خاطره

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، شهید ناصر شهرابی، یادگار «حسینعلی» پنجم آذرماه سال 1342 در شهرستان های استان تهران به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد. این شهید گرانقدر پس از دلاوریهای فراوان دهم شهریورماه سال 1362 در جوانرود بر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر این شهید گرانقدر در صحن امامزاده جعفر شهرستان پیشوا به خاک سپرده شد.

خاطره

در ادامه روایتی خواندنی از مادر شهید «ناصر شهرابی» گرانقدر را می‌خوانید:

مادر شهید می‌گوید: ناصر جزو فرماندهان منطقه جوانرود به شمار می‌رفت و رشادتها و شجاعت ایشان خاری بر چشم دشمنان بعثی و کوردلان منافق بود که باعث شده بود، کینه ایشان بر دلشان نقش بسته و نقشه شهادت او برایشان به عنوان یک رویا بود.

همرزمانش اینگونه برایم تعریف کردند: آن شب (شب عملیات) مقر، یک حس و حال عجیبی به او دست داده بود چون دو مهمان ویژه برایش آمده بود برادر ناصر و عباس دو فرمانده دلیر که برای تامین مایحتاج نیروها و تبادل اطلاعات به مقر آمده بودند. آن شب یه شب خاصی برای رضا بود چون برادرش ناصر در کنارش بود و مهمان سفره اش. چهره ناصر هنوز در ذهنش هست و آن خداحافظی دردناک و خاطره انگیز. ناصر امشب پیش ما بمان به دلم بد افتاده امشب منطقه خطرناک هست، ولی ناصر باید میرفت و اتفاقی که نباید افتاد. کمین منافقین کوردل در مسیر بازگشت و تله‌های انفجاری در جاده در انتظار ایشان بود.

این مادر شهید افزود: دو شیر از دیار شیر مردان در کمین منافقان قرار گرفتند. ناصر همانند یه شیر غرش کنان ذره‌ای هراس در دل نداشت و در میان خیل انبوه دشمن با پرتاب نارنجک از داخل ماشین توانست تعداد بی‌شماری از آنها را کشته و مجروح کند ولی آن شب محفل عشق و اُنس معنوی دو دلدار با دلداده خود بود. قرار بود آن شب دو ستاره بر ستارگان آسمان شهادت اضافه شود.

مادر دعا کن من شهید بشم شما مادری دعایتان اجابت می‌شود، در حق من دعا کن، مادر گفت: خوب شما باید باشی که بجنگی و از وطن دفاع کنی این چه دعایی که از من می‌خواهی هر مادری دلش می‌خواد سعادت فرزندانش رو ببیند. مادر بخدا سعادت من در شهادت است در باغ بهشت بازه است و امکان داره دیگر این فرصت پیش نیاید اگه جنگ تمام بشود و من از قافله شهدا جا بمانم خیلی ضرر کرده‌ام.

مادر ما همه امیدمان عزت و سربلندی کشور مان هست و در این راه تمام دارایی مان را فدا می‌کنیم. چه بهتر که جانمان را در این راه تقدیم کنیم. خدایا فرزندانم را به تو میسپارم هر آنچه که مصلحت‌شأن هست همان کن.

انتهای پیام/

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
یکی از همکلاسی هات
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۰۶ - ۱۴۰۱/۰۷/۱۳
0
0
سلام ناصر جان !
دلم برای حرفات ، لبخند ملیح و زبان شیرینت واقعا تنگ شده است ،
چیزی دیگه نمی تونم بگم ،
خدایا ما را با شهدا محشور بفرما ، آمین رب العالمین .
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده