آخرین بار پیکرم را به کتابخانه ببرید، میخواهم خداحافظی کنم
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید عیسی بهاردوست صومعهسرا، یادگار «جعفر» و «سکینه» دوم شهریورماه سال 1346 در شهرستان تهران به دنیا آمد. او تا اول متوسطه درس خواند و سپس به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر پانزدهم مردادماه سال 1366 در سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر وی را در بهشتزهرای زادگاهش به خاک سپردند.
بیشتر بخوانید: «شهادت» تولد دوباره است
قسمت دوم متن وصیتنامه شهید «عیسی بهاردوست صومعهسرا» را در ادامه مرور میکنیم:
بخدا اینها هنوز در منجلاب فساد بسر می برند، تو را خدا ببینید پسر بچه 15 سالهای که در عراق اسیر است به خبرنگار خارجی میگوید: اول حجابت را درست کن بعد با من مصاحبه کن. ولی جوانهای ما به نأموس دیگران نگاه میکنند من از خداوند متعال برای آنها دعا میکنم.
ای برادرها ما در محل کتابخانه تأسیس کردیم تا شاید شما را به کتاب خواندن سرگرم کنیم ولی کتابها در کتابخانه خاک میخورد و شما در سر کوچه بودید، برادرها بسیج را پُر کنید چون بسیج بازوی انقلاب است با هم یکی بشوید و نگذارید که ضدانقلابها به انقلاب ما صدمه بزنند از محل خوب محافظت کنید و فاسدان را آدم کنید در خاتمه اگر جنازه مرا آوردند تقاضا دارم که جنازهام را ببرید کتابخانه به بهشت زهراء ببرید چون میخواهم برای آخرین بار از کتابخانه که به اسم شهید است خداحافظی کنم.
سخنی با تو ای مادر دارم و آن اینست: مادر جان شما مرا از کوچکی تا به حال بدون نقص و عیبی بزرگ کردی مرا با دستهای خودتان به بسیج و بعد به جبهه فرستادید تا از انقلاب و دین خدا محافظت کنم. مادر جان شما برای مادر خوبی بودید ولی من نتوانستم خوبیهای شما را جبران کنم و از شما خجالت میکشم.
مادر جان اگر در طول زندگی شما را ذیت کردم از شما معذرت میخواهم و امیدوارم که مرا حلال کنید مادر جان اگر جنازه من را آوردند مانند مادران شهداء دیگر صبر کن و اگر گریه کردی سعی کن از روی شادی باشد مادر جان بدانید که من تنها نیستم بلکه تمام رفقایم در اینجا هستند.
بیا مادر بکن شیرت حلالم *** غریبی می روم شاید نیایم
غریبی می روم شاید بمیرم *** اگر مردم حنابند دست و پایم
و تو ای پدر عزیزم شما خیلی برای من زحمت کشیدید روزها در زمستان و تابستان کار میکردید تا ما را سیر کنید. پدر جان نمیدانم با چه زبانی و با چه بیانی از شما تشکر کنم. بخدا من وقتی پیش شما بودم از روی شما خجالت میکشیدم.
پدر جان از شما تقاضا میکنم که هر خوبی و بدی از من حقیر پسر کوچکت دیدی حلال کنی و بر سر مزارم گریه نکن و سعی کن در تشیع جنازهام جلو حرکت کنی و لبخند شوق بر لبانت باشد.
خواهران عزیزم من در طول زندگی برادر خوبی برایتان نبودم و شماها رو اذیت کردم ولی بخدا شما خواهران خوبی برایم بودید از شما تقاضا دارم که اگر جنازهام آمد، مادر زینب که حسین را از دست داد صبر کنید و گریه نکنید و نیز مرا حلال کنید. از برادرم صادق هم میخواهم که مرا حلال کند چون من خیلی او را اذیت کردم و به حرفهای او گوش نمیدادم.
بخدا از شما هم معذرت میخواهم و از خواهرها و برادرم تقاضا دارم که فرزندانشان را انقلابی تربیت کنند و اگر کربلا آزاد شد عوض من هم کربلا را زیارت کنند. از دوستان عزیزم هم تقاضا دارم که مسجد و کتابخانه را خالی نگذارند و جای خالی مرا پُر کنند.
انتهای پیام/