همسر شهید مدافع حرم: «آقا مهدی بچهها را برکت زندگی میدانست»
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، «قبل از شهادت میگفت: سوریه خط مقدم ما است، برای این است که نگذاریم دشمن وارد ایران شود؛ چرا که هدف اصلی ایران است» اینها را همسر شهید مدافع حرم مهدی قاضیزاده میگوید.
فاطمه و مهدی زندگی مشترک خود را ساده اما با ارادهای محکم آغاز میکنند و با دست خالی خانوادهای گرم را تشکیل میدهند. مهدی عاشقانه همسر و فرزندانش را دوست دارد؛ اما هدفی بزرگتر او را از جگرگوشههایش جدا میکند و راهی خط مقدم مبارزه با دشمنان دین و ولایت میشود تا پای بیگانه به حریم مقدس وطن نرسد.
پس از شهادت مهدی، فاطمه که «کوه صبر و تحمل» است بار سنگین زندگی را به عهده میگیرد تا به خواست مهدی «فرزندانی لایقِ سربازی امام عصر(عج)» تربیت کند. فاطمه قاضیخانی همسر شهید مدافع حرم مهدی قاضیخانی در گفتوگویی از زندگی خود با این مجاهد فیسبیلاللّه میگوید.
با ۵ سکه مهریه عقد کردیم
شهید «مهدی قاضی خانی» به تاریخ شناسنامهاش متولد آبان ۱۳۶۴ است. شغل آزاد داشته و در سال ۸۷ بهواسطه تشابه فامیلی در یک آموزشگاه رانندگی با همسرش «فاطمه قاضی خانی» آشنا میشود و این آشنایی اتفاقی آنها را به هم میرساند: «وقتی برای گرفتن گواهینامه به آموزشگاه رانندگی رفتم. مسئول ثبتنام یک پرونده دیگر را بررسی میکرد که روی آن نوشته بود: «مهدی قاضی خانی» گفتم چه جالب این آقا هم فامیلی من هستند. مسئول هم گفت اتفاقاً میخواستم از شما بپرسم با این آقا نسبت دارید یا خیر. بعدها که آقا مهدی را در آموزشگاه نشانم دادند فهمیدم که پد رو مادرهایمان باهم هم روستایی و همه محلهای بودند. همان یکی دو بار که مرا دیده بودند رفتند و با خانواده صحبت کرده بودند. پدرهایمان باهم سلامعلیک داشتند وقتی هم فهمیدند آشنا هستیم. خانوادهشان ما را یکشب شام دعوت کردند. یکبار هم به خانه ما آمدند و خیلی ساده بدون هیچ گل و شیرینی خواستگاری کردند. پدرش در خواستگاری گفت ما بهرسم سنت خواستگاری آمدیم اما باید بقیهاش را پای خودش بایستد و تلاش کند. بعدازآن با ۵ سکه مهریه عقد کردیم. من دوست داشتم یک سکه باشد به نیت یگانگی خدا اما محضر قبول نکرد. در آخر هم بدون آنکه سرویس طلایی بخریم در روز سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه عقد کردیم. فقط من یک چادر سفید خریدم. آقا مهدی هم یک کتشلوار دوخت که تا روز عقد از ذوقش چندین بار پوشید و راه رفت.»
هیچ وقت حرف دیگران را در خانه نزدیم
حالا دوران نامزدی آغاز میشود. دورانی که خانم قاضی خانی میگوید آنقدر دوستش داشته که دلش نمیخواست زود نوبتم اما تمام فکر همسرش این بود که بتواند زندگی سادهشان را هرچه سریعتر آغاز کند: «یک سال نامزد بودیم. آنقدر خوش گذشت که دوست داشتم طولانیتر باشد. اما همسرم برای مستقل شدنمان تلاش میکرد. در اینیک سال توانستم خیلی خوب او را بشناسم. مثلاً فهمیدم اصلاً نباید درباره دیگران حرف بزنم یا حرف کسی را پیش بیاورم. در تمام ۸ سالی که باهم زندگی کردیم هم یکبار حرف دیگران را نزدیم. حرف هیچکس جز خودمان داخل خانه نبود. یکبار نه من و نه همسرم اسمی از خانوادههای همدیگر را نیاوردیم. ما اولین سفرمان را هم به راهیان نور رفتیم. بقیه میگفتند بابا اینهمهجا، ولی ما میگفتیم چه جایی بهتر ازاینجا. همسرم آنقدر خوب بود که هیچ دلخوری یا حرفی از کسی برایم مهم نبود. آنقدر جلوی دیگران به من احترام میگذاشت که بقیه تعجب میکردند. همهجا از خانوادهاش تعریف میکرد. ما خیلی زندگی ساده داشتیم. بهجای طلا لوازم خانه خریدیم. حتی همسرم حلقهاش را فروخت تا یک وسیله بخریم. با همه این سادگی حرفی را که روز خواستگاری زد دلم را گرم میکرد. وقتیکه گفت تمام تلاشم را میکنم هر طور که شده نان حلال دربیاورم دلم قرص شد. حالا شما بگویید مادیات مهم است یا شوهر خوب خوشاخلاق داشتن؟»
بچه ها را برکت زندگی می دانست
«محمدمتین»، «نهال» و « محمد یاسین» سه فرزند خوشسروزبان شهید قاضی خانی هستند، علت داشتن سه فرزند در زمانهای که کمتر زن و شوهر جوانی رغبت به بچهدار شدن دارند سؤال بسیاری از افراد است که حتی گاهی آنها را آزار داده است: «در این ۸ سال جو خانه ما آنقدر خوب بود که در این ۷ ماه که نیست من یکبار خانه مادرم رفتهام چون هنوز فکر میکنم حضور دارد. خیلی بچهدوست داشت. همیشه هم میگفت خدا روزی بچه را میرساند. بعد هم همیشه میگفت جمعیت شیعه باید زیاد باشد. اولین فرزندمان محمدمتین سال ۸۸ به دنیا آمد و آقا مهدی همیشه به شوخی میگفت این فتنه ۸۸ است. اما خوشحال بود میگفت ماشین نداشتیم خریدیم. «نهال» در سال ۹۱ به دنیا آمد و میگفت به برکتش یک وانت برای کار خریدیم. «یاسین» هم که سال ۹۳ به دنیا آمد و میگفت با آمدنش توانستیم یک زمین هم بخریم. نگاهش به بچه این شکلی بود. جو خانه ما آنقدر صمیمی، بیدغدغه و اختلاف بود که دلمان میخواست بچه زیاد داشته باشیم.»
خدا به خاطر پاکی بچه ها به ما نگاه می کند
عکسهای زیادی از شهید قاضی خانی با بچههایش منتشرشده است. عکسهای پدرانهای که هر سه را روی شانه و پاهایش نشانده است و بچهها با تمام ذوقشان در کنار پدر لبخند زدهاند: «هر جا که میرفتیم بچهها خیلی شیطنت میکردند. بقیه مدام میگفتند ببریدشان دکتر شاید دارو بدهد ساکت بنشینند. اما آقا مهدی خیلی ناراحت می شد. میگفت چون سالم هستند شیطنت میکنند. وقتی برای زیارت مسافرت میرفتیم بقیه مدام نگران بودند که بچهها گم شوند و از ما میخواستند آنها را نبریم اما آقا مهدی اصرار عجیبی داشت که همهجا بهخصوص سفرهای زیارتی با ما باشند. میگفت شاید خدا به برکت وجود آنها زیارت ما را هم قبول کند. این قصه در سحرهای ماه رمضان هم وجود داشت. من سعی کردم بیسروصدا کارکنم که بچهها بیدار نشوند. اما آقا مهدی حتی زمان شیرخوارگی بچهها نیز آنها را بیدار میکرد. میگفت بگذار خدا بهواسطه پاکی این بچهها نگاهی به ما بکند. حالا که شهید شده محمدمتین این ماه رمضان شبها بالای سرش یک لیوان آب میگذارد و میگوید من اگر بیدار نشدم این لیوان آب را روی سرم بریز چون بابا دوست داشت ما بیدار شویم. آقا مهدی هرجایی بود زمان اذان و نماز به خانه میآمد. من هم همیشه نزدیکیهای آمدنش بچهها را حمام میکردم تا وقتی پدرشان میآید تمیز باشند. طوری شده بود که وقتی تلویزیون قرآن پخش میکرد متین میگفت: « مامان زود باش الآن بابا میرسد.»
منبع: مهر