صدای الله اکبرش که بلند میشد، قربان صدقهاش میرفتم
شیطنتهای دوست داشتنی
یک روز محسن در حالی که سه تا ساک همراه خودش داشت به خانه آمد. پرسیدم: مادر جان این ساکها برای کیه؟ گفت: «دوتا از دوستام نمیتونستن ساکهاشون رو با خودشون بردارن، از من خواستن تا فردا ساکهاشون رو ببرم جبهه. میآن اونجا و ساکها رو از من تحویل میگیرن.»
این را گفت و سریع جیم شد. فردای آن روز هنگام بدرقهی محسن دیدم دوتا از بچههای محل که مادرشان اجازهی رفتن به آنها نداده بود خودشان را به محسن رساندند و بی سروصدا ساکهایشان را از محسن گرفتند.
تلاشگر قانع
محسن در تعطیلات همراه پدرش به کارخانه قند میرفت و به صورت روزمزد کار میکرد. این بچه هم اهل تلاش و کار بود و هم خیلی ساده و قانع. روزی دو تومان حقوق میگرفت. پانزده ریال خرج میکرد و پنج ریال در مسجد در صندوق قرضالحسنه میگذاشت. آن مبالغی را هم که خرج میکرد بیشتر خرج خورد و خوراک خانه میشد. چیزی برای خودش برنمیداشت. هر چه از لباس و پوشاک داشت راضی بود و هرگز به خاطر کمبودها اعتراض نمیکرد.
تکبیر و تشهد
محسن هم در مسجد ریحان آباد و هم در مسجد امام حسین (ع) کارخانه قند اذان و تکبیر میگفت. صدای الله اکبرش که بلند میشد من هم قربان صدقهاش میرفتم. انگار محسن در همهی عمر کوتاهش یک نماز جانانه خواند. نمازی که اللهاكبر احرام آن را در مسجد امام حسین (ع) گفت و تشهد و سلامش را در عملیات بدر به جا آورد.
میرفت و میخواند و...
خیلی عاشق امام حسین (ع) بود. بر خلاف سن و سالش، فهمش خیلی بالا بود. مثل همهی ما محسن هم علاقه زیادی به سینه زنی برای امام حسین (ع) داشت، آن قدر که گاهی در خانه راه میرفت و میخواند و سینه میزد.
من ذالذی یقرض الله...
بهاتفاق عدهای از بسیجیان و نمازگزاران، به نیت رفع مشکلات مردم، صندوقی را در مسجد راهاندازی کردند. محسن روزی پنج ریال پس اندازش را در صندوق قرض الحسنهی مسجد میگذاشت. این صندوق در مسجد امام حسین (ع) گرهگشای خیلیها شده بود. پس از شهادت محسن دفترچهی صندوقش را برای ما آوردند. ما هم هر چه بود هدیه کردیم به مسجد.
ساکن جبههها
منصور به محسن خیلی علاقه داشت. محسن هم به منصور خیلی احترام میگذاشت. این دو برادر هرگز باهم بحث و جدل نمیکردند. محسن کلاس سوم راهنمایی بود که به جبهه رفت. آخرین باری که محسن به جبهه رفت، سه ماه بعد از آن منصور از جبهه برگشت، اما چه برگشتنی؟!
تنها و بی محسن. گفتم: منصور! محسن کو؟
گفت: «محسن توی جبههها موند.»
بعدها فهمیدیم که محسن در عملیات بدر در تاریخ بیست و سوم اسفندماه سال 1363 به همراه شهید کمال سیلسپور، در شرق دجله، در کنار آب شهید شدند تا عطش جانشان در کنار رودخانه دجله کمی فروکش کند.