«دلواپس جبهه»
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید داود سمیعی، یادگار «عباسعلی» و «ایران» سال 1340 در روستای ده خیر فیروزآباد از توابع شهرستان ری چشم به جهان گشود. این شهید گرانقدر شانزدهم اردیبهشت سال 1361 به شهادت رسید.
اولین اعزام
داود اهل وقت گذرانیهای بیهوده نبود. یا در حال درس خواندن بود یا به کاری مشغول میشد. تا کلاس ششم درس خواند؛ یعنی تا اوایل انقلاب. سال ۵۷ بود که آستینها را بالا زد و برای کمک به خانواده در کارخانهی چیت ری مشغول به کار شد. دو سال تمام در کارخانه کار کرد و بعد از آن هم به خدمت سربازی رفت. دورهی آموزشی در اصفهان بود. دورهی آموزشی که تمام شد به اهواز رفت. داود سرباز بود که جنگ شروع شد. تقریباً تمام دوران سربازیاش در جبهه گذشت. البته خودش میگفت: «اگر سرباز هم نبودم حتماً می رفتم جبهه. جنگیدن یه تكلیفه و پشت این تکلیف فرمان امام امت. مگه میشه اطاعت نکرد؟!»
شاه کلید
داود اهل مسجد و هیئت بود. بیشتر از مساجد دیگر به مسجد امام حسین (ع) در کارخانه قند رفت و آمد داشت. کمتر دیده میشد که داود نمازش را به جماعت نخواند. خیلی به نماز اول وقت مقید بود. مشغول هر کاری که بود، تا اذان را میگفتند دست از کار میکشید و به نماز میایستاد. میگفت: «نماز اول وقت کلید حل مشکلات است.»
دلواپس جبهه
داود سرباز نیروی زمینی ارتش بود. هر دو ماه یکبار به مرخصی میآمد. در مرخصیها هم تمام وقت به فکر جبهه بود. همیشه دلواپس همرزمهایش بود. هر چه که میتوانست تهیه میکرد و برای کمک به رزمندهها با خود به جبهه میبرد. بیش از هر چیزی، برای رزمندهها دارو میخرید. برادرم علی اوسط تمام داروخانهها را میگشت و هر دارویی را که میتوانست میخرید و موقع رفتن داود، به او میداد تا به جبهه برساند.
دستمزد
در بین خواهرها و برادرها به من خیلی علاقه داشت. قبل از خدمت محال بود که حداقل هفتهای یکبار به من سر نزند. کار که میکرد پس اندازش را به من میداد تا برایش نگه دارم. آخرین مبلغی که نزد من داشت حدود هفتاد تومان بود. داود که شهید شد آن را خرج مراسم خودش کردیم.