انتظار پشت انتظار
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید «حسین روستائیان»، یادگار «محمد» و «لیلا» بیست و ششم مهرماه سال 1345 در شهرستان ورامین به دنیا آمد. این شهید گرانقدر بیست و هشتم آذر ماه سال 1366 به شهادت رسید.
بیشتر بخوانید: آژیر دلواپسیها!
۱۰ صبح مورخ 28/9/66
حسین در لشکر ۲۱ حمزه، تیپ 3، گردان ۱۷۴، گروهان یکم بود که میگفتند مفقودشده و اثری از او نمانده، اما اشتباه میکردند. سایهی حسین به وسعت تمام سرزمین گسترده شده بود. چند روز بعد از رسیدن خبر مفقودی حسین یکی از همرزمانش به نام مهرداد داودی که اهل زیباشهر ورامین بود ساک حسین را برای ما آورد و گفت: «چند وقته ساک حسین دست منه. ساک رو داخل سنگر گذاشته بودم، خجالت میکشیدم خدمت برسم. منو ببخشید که این امانتی رو براتون آوردم. آخرین باری که حسین رو دیدم شب عملیات توی دهلران بود.
مهرداد میگفت آخرین عملیاتی که حسین در آن شرکت کرده بود عملیات نصر ۲ در تپههای زبیداد عراق بوده است؛ همان عملیاتی که حسین در آن مفقود شده بود. حسین رفته بود و حالا تنها چیزی که از حسین به جامانده، ساکش بود. ساک حسین را باز کردیم، داخل ساک یک دست لباس بود و یک پشهبند که مادرم به او داده بود و یک دفترچهی خاطرات. بیدرنگ دفترچه خاطراتش را باز کردم. چشمم به جمال دست خط حسین روشن شد. در آن وضعیت حتی دیدن دست خط حسین هم قدری از دل تنگیمان کم میکرد. دفترچه را ورق زدم. در آخرین صفحهی دفترچه نوشته بود؛ الان ساعت ۱۰ صبح مورخ ۶۶/۹/۲۸ است و ما در سومار هستیم. صبحانه خورده ایم و آماده شده ایم برای انجام عملیات.
این آخرین جمله ی دفترچه بود و شاید هم آخرین جملهی حسین.
انتظار
پدرم در خانه حسین را سعید خطاب میکرد. تا چند سال بعد از مفقودی حسین، شبها که زنگ خانهی ما را بیموقع میزدند پدرم از جایش میپرید و میگفت: «حتماً سعید اومده.»
انتظار پشت انتظار
سالها گذشت. جنگ تمام شد، ولی از حسین ما هیچ خبری نیامد. هرگاه اسرایی را میآوردند ما خودمان را به آنها میرساندیم. از کسانی که میشناختیم، میپرسیدیم از حسین روستائیان خبری دارید یا نه! خیلی گشتیم. حتی به هلال احمر هم رفتیم. آنها گفتند: «اسم پسرتون رو میدیم به صلیب سرخ تا جستجو کنن. اگر خبری شد به شما اطلاع میدیم.»
ماهها و سالها یکی یکی سپری شدند، اما دریغ از یک خبر که قدری آتش دل پدر و مادرم را فرو بنشاند. هر کاری که به ذهنمان خطور میکرد انجام میدادیم. روزی نبود که به دنبال راهی نگردیم. جستجو و انتظار دو کار همیشگی ما شده بود؛ جستجویی که ناامیدمان میکرد و انتظاری که امیدمان میداد.
یادبود
ما برای حسین هیچ مراسم یادبود و ختمی نگرفته بودیم تا این که سال ۸۲ اعلام کردند قرار است برای مفقودالاثرها مراسم یادبود بگیرند. مراسم به مدیریت آیت الله محمودی در مسجد صاحب الزمان (عج) ورامین برگزار شد و ما را هم دعوت کردند و شرکت نمودیم.
رویای وصل
در این مدتی که حسین کنار ما نیست، من و مادرم خیلی خوابش را دیدهایم. من همیشه خواب میدیدم که حسین برگشته و زنده و خوشحال است. مادرم هم همیشه خواب میدید که حسین برگشته و کوچه را چراغانی کردهاند و گل و گلدان گذاشتهاند. مادرم همیشه میگفت: «من خیلی امیدوارم، حسین من بر میگرده...» انگار در تقدیر ما این انتظار است که حرف اول و آخر را می زند.
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست.