ذکر شهادتین!
خاطرات دوران دفاع مقدس با همه سختیها بسیار شیرین و لذت بخش است. بنده با توجه به اینکه مدت سه سال و اندی در سراسر سرزمین جبهههای نبرد حق علیه باطل با اینکه در بیش از دوازده عملیات شرکت داشتم. خاطرات تلخ و شیرین بسیاری را تجربه کردم.
تقریباً درگیری از موقعیت ما دور شده بود ولی صدای توپ و خمپاره ها با اون حال و روز ما به شدت آزارمان می داد. در همین اثنا صدای دلخراش شنی تانک ها هر لحظه به ما نزدیک تر می شد. مجروحان بصورت سینه خیز دور هم جمع شدیم و پس از ذکر شهادتین نارنجکها را آماده کردیم تا وقتی تانکها از روی ما رد می شوند با شهادت خودمان اونها رو از کار بیاندازیم.
تانک ها هر لحظه به ما نزدیک تر می شدند و تا چند قدمی ما رسیده بودند من از ترس چشمانم را بسته بودم و هر آن منتظر له شدن زیرشنیهای تانک بودم در یک آن متوجه شدم نور ضعیفی روی صورتم افتاده اول فکر کردم عراقی ها هستند که می خواهند تیر خلاص بزنند نزدیک بود ضامن نارنجک را رها کنم که یکی به آرامی گفت: برادرهای خودی هستند چشمانم را باز کردم دیدم نیروهای مهندسی رزمی جهاد هستند که با بلدوزر برای احداث خاکریز به صحنه آمده اند. ما چند نفر را از سر راه لودرها کنار کشیدند و مشغول احداث خاکریز شدند چون که پس از هر عملیاتی عراقی ها به پاتک سنگینی دست می زدند تا مناطق آزاد شده را پس بگیرند.
جهادگرها خاکریز کوچکی را احداث می کردند که تنها یک نفر می توانست پشت آن خود را از تیررس دشمن حفظ کند. نزدیکیهای صبح بود و من هم در حالتی بین بیهوشی بودم همراه سنگرسازان بی سنگر که لقب بچه های مهندسی رزمی بود یک آمبولانس نیز داشتند که از قضا راننده اون بچه های ورامین که مرا نیز می شناخت حضور داشت آمبولانس پُر از جنازه شهدای جهادگر بود لذا من و بقیه مجروحان را روی اجساد شهدا گذاشتند و از منطقه عملیاتی خارج شدیم.
انتهای پیام/