جبهه رفتن پُرماجرای یک نوجوان!
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران، شهید وحید محمدی اراکی یادگار «ذبیحالله» و «ملوک» بیست و هشتم شهریورماه سال 1350 در شهرستان تهران به دنیا آمد. وحید اولين فرزند خانواده بود. او از همان كودكی در كنار خانواده فرايض دينی را آموخت. پدربزرگ وحید از هم دورههای تحصيلی حضرت امام خمینی(ره) بود، ایشان با خط فكر امام امت آشنا بود و اين فكر و آشنایی را به وحيد نیز منتقل كرد.
وحید از كودکی با اراده، قاطع، كمحرف و تواضع بود و اين اخلاق پسنديده از نقاط بارز او بود. در سال 1365 به مدرسه 22 بهمن در شهرک دولت آباد شهرری رفت و دوره ابتدایی را در آنجا آغاز كرد.
در سال 1357 پس از پيروزی انقلاب اسلامی در كنار پدرش با نحوه فعالیت كميتههای انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران آشنا شد. پدرش ابتدا مسئوليت كميته انقلاب اسلامی سه راه تقیآباد شهرری به عهده داشت و سپس مسئول آموزش نظامی سپاه در پادگان توحيد شهرری بود. وحيد نیز با علاقه در كميته و سپاه حضور پيدا كرد.
در سن 8 سالگی نحوه تيراندازی را از پدرش فرا گرفت و ضمن تحصيل دوران ابتدایی در گروه سرودی كه به وسيله پدرش در كميته باقرآباد شهرری تشكيل شده بود، همراه با برادر كوچكش حامد شركت كرد. او علاقه زيادی به انجام فرايض دينی و كتابهايی كه زمینه آشنایی با ياران حضرت امام حسين (ع) و فداكاریهای آنها مربوط میشد، مطالعه میکرد.
در سال 1361 به مدرسه راهنمایی شهيد منتظری دولت آباد وارد شد و در سال تحصيلی 63-64 دوره راهنمایی را به پايان رسانيد و در كنار تحصيل فنون نظامی در مساجد و از پدرش تكميل میكرد و به عضويت بسيج پايگاه مسجد امام حسن مجتبی(ع) شهرک دولت آباد درآمد. از اين زمان بيشتر اوقات وحيد در مسجد و پايگاه بسيج میگذشت و شبها به پاسداری و شركت در نماز جماعت، دعای توسل، دعای كميل و دعای ديگری كه انجام میشد، میپرداخت.
در تابستان سال 1365 اردوی 10 روزهای از طرف امور تربيتی آموزش و پرورش شهرری بر پا شده وحيد و برادرش در آن شركت و به شهرستان نيشابور رفتند و پس از مراجعه از اردوی آموزش تابستان در كلاس اول تجربی دبيرستان شهيد باهنر شهرری ثبت نام كرد.
وحید از همان آغاز سال تحصيلی دوره متوسطه اصرار شركت در جبهه را داشت. چندين بار با اوليای امور تربيتی مدرسه سعی کرد تا موافقت کنند به جبهه برود، وقتی از این راه موفق نشد. وحید این بار با گرفتن فتوكپی از شناسنامه و تغییر سن در شناسنامه جهت حضور در جبهه اقدام كرد، ولی این بار اوليای مدرسه و خانواده چون او از نظر جسمانی جثه کوچکی داشت، باز هم موافقت نکردند.
چندين بار بدون اطلاع مدرسه و خانواده فرار كرد و جهت اعزام به سپاه شهرری پايگاه مالک اشتر پايگاه شهيد بهشتی رفت، ولی موفق به اعزام نشد. وحيد ديگر قابل كنترل نبود و بالاخره در جواب اينكه حال درس بخوان میگفت: در حال حاضر امام ياری میطلبد وقت درس خواندن زياد است اسلام در خطر است.
بالاخره وحید در تاريخ بیستم خردادماه سال 1366 با اصرار و با موافقت خانوادهاش جهت آموزش در پادگان شهيد محلاتی اعزام شد و بعد از طی دوره 45 روزه راهی جبهههای حق عليه باطل گرديد.
در اين زمان وحيد از نظر فكری انقلابی و علاقه به امام خمینی به حدی رسيده بود كه هيچ منطقی قادر نبود او را از راهش باز بدارد. پس از طی دورهِ آموزشی اعزام شد و ابتدا جزء گروهان سيد الشهدا بود. وحید كه دیگر تخصصی تخريب پیدا کرده بود، در جريان عمليات پاک سازی محورها به وسيله تركش خمپاره و مين مجروح سطحی شد و پس از واحد تخريب به گردان عمليات حضرت زينب (س) لشگر 10 حضرت سيد الشهداء منتقل شد و جزء گروه آر پیجی زنها گردید.
وحيد از تاريخ اعزام تا پايان عمر پُربركتش، دوبار به مرخصی آمد و هر بار در مقابل اصرار خانواده مبنی بر اینکه به جبهه نرو، میگفت: چشم ولی بعد از رفتن در نامهای اطلاع میداد كه فعلاًٌ نخواهد آمد و عذرخواهی میكرد. وحيد در عمليات بيت المقدس 2 - 4 - 6 و فتح شهر حلبچه و ماووت در غرب كشور شركت داشت و در اين عمليات مجروح شیمیایی شد كه تا روز شهادت آثار سطحی آن را همراه داشت.
او در گردان حضرت زينب(س) دوره آبی، خاكی و غواصی را فرا گرفت و از نظر اعتقاد و به حدی رسيده بود كه ره صد ساله يک شب طی كرد. وی عاشقی مخلص به امام و سالار شهيدان بود و بالاخره وحيد به آخرين مرخصی آمد و چون پدرش قصد رفتن به جبهه را داشت، ولی وحيد مجبور شد سرپرست خانواده بماند و قرار شد بعد از بازگشت پدر وحید به جبهه برود.
یکم تیرماه سال جهت گرفتن تسويه به جبهه غرب كشور اعزام شد و مدتی با پدرش در اين منطقه بودند. نهم تیرماه همان سال با اصرار پدرش تصميم گرفت به تهران برگردد و چند روزی با خانواده زندگی كرد و بيشتر شبها را در مسجد و شركت در دعا و نماز جمعه میگذاريد تا حمله آخر عراق از منطقه جنوب آغاز شد.
وحيد بیست و چهارم تیرماه سال 1367، مجدد تصمیم گرفت به جبهه برود. ولی از آنجایی که پدرش در جبهه بود. مادرش موافقت نمیکرد. به مادرش گفت: صدايش را می شنوی؟... میگوید: برو دير است، قلب امام بهدرد آمده آبرويش را با خدا معامله كرده... ديگر نمیتوانيم تحمل كنم پس زنده باشم و امام افسرده باشد.
بالاخره بدون اطلاع پدرش به جبهه اعزام شد، وحید میترسید به پدرش بگوید. مبادا او را مجبور به برگشت کند، او همراه لشگر 10 حضرت سيد الشهدا حضرت زينب(س) گروهان القدر رهسپار جنوب میشود و در تاريخ دوم مردادماه سال 1367 وارد لشگر 77 خراسان و 21 حمزه و 16 زرهی قزوينی به صورت داوطلبانه آماده مقابل با لشگر زرهی صدام پليد كافر میشود.
به گفته همرزمانش در يک نبرد حماسی با 15 نفر از دوستانش ضمن مقابله 2 ساعت با تانكها صدام و نابودی تعدادی از آنها توسط گلوله توپ مستقيم از ناحيه سمت راست سينه به شدت مجروح و سينه پُر عشقش به حسين میپيوندد.
انتهای پیام/