مسئول روابط عمومی سپاه گيلانغرب شدهام
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید محمد مرتضیقلی، یادگار «مهدی» و «زهرا» يكم فروردين ماه سال 1341 در شهرستان ری چشم به جهان گشود. او تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. مدتی در بسيج فعاليت كرد و سپس به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. این شهید گرانقدر چهارم دی ماه سال 1362 با سمت فرمانده قرارگاه شهيد دستغيب در گيلانغرب توسط گروههای ضدانقلاب به شهادت رسيد. مزار وی در بهشتزهرای شهرستان تهران واقع است.
متن نامه فرمانده سپاه گیلانغرب شهيد محمد مرتضیقلی خطاب به خانوادهاش را در ادامه میخوانیم:
«بسمه تعالی»
با درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي امام خميني و سلام بر پدر و مادر عزيزم كه اينطور فداكارانه در راه اسلام مي كوشند و اين كمبودها را تحمل مي كنند. خوب پدر عزيزم بار ديگر سلام و اميدوارم كه حالت خوب باشد و در سنگر داخلي رزمنده اي پُر توان باشي و ميدانم كه هستي و خداوند اين تلاشها و كوششها را به كرمش از ما قبول بفرمايد.
خوب پدر جان از وضع خودم بگويم من در گيلانغرب به علت كمبود مدرسه و دبير موفق به كلاس رفتن نشدم و مجبور شدم خودم بخوانم و متفرقه در اسلام آباد امتحان بدهم و در روز 1361/08/19 در بسيج مستضعفين گيلانغرب مستقر در سپاه ثبت نام نمودم. در بخش روابط عمومي سپاه پاسداران گيلانغرب به كار مشغول هستم و مسئول روابط عمومي برادر جواد عليزاده ميباشد و من الان در چادر كه بهاصطلاح دفتر روابط عمومي ميباشد كار ميكنم و اين نامه را در سپاه براي شما مينويسم.
هوا اينجا كم كم دارد رو به سردي ميرود و از آن روزي كه شما رفتيد تا 3 يا 4 روز اينجا باران ميباريد طوري كه پلهاي قصر شيرين را خراب كرده است. صحبت از قصر شيرين شد من روزي كه شبش تلفن زديم در ساعت 6 صبح به ماموريت رفتيم به اتفاق برادر عليزاده مسئول روابط عمومي و برادر كاظمي مسئول بخش جبههها البته با اجازه محمد من رفتم.
در ساعت 8 در جهاد پشتيباني اسلام آباد بوديم كه ويديو را تحويل بگيريم ويديو را تحويل گرفتيم و از آنجا به كرخه رفتيم در آنجا كشتي زديم ولي چون كاري نداشتيم توقف نكرديم و از آنجا به سرپل ذهاب پادگان اباذر رفتيم و در آنجا براي تحويل كتاب مانديم.
خواستيم ناهار را در قصر شيرين بخوريم ولي با اصرار بچههايي كه قبلاً در سپاه گيلانغرب كار ميكردند، ناهار را مانديم جايتان خالي ناهار خوراك بود كه شامل گوشت سيب زميني - هويج - لوبيا كه بجاي لوبيا سبز لوبيا قرمز ريخته بودند خلاصه ناهار خوبي بود. ناهار را خورديم و به سوي قصر شيرين حركت كرديم.
واقعا گريهآور است يك خانه سالم نمانده بود، آن هم خانههايي كه در گيلانغرب يكی از آن هم نيست. بالاخره به روابط عمومي رفتيم براي خواندن نماز و ساعت حدوداً 2 بود كه حركت كرديم و در راه اگر ماشينمان لندرور نبود ميمانديم چون كه باران پلها را خراب كرده بود.
بالاخره در ساعت 4/30 خود را به گيلانغرب رسانديم و بعد از خالي كردن اجناس به سپاه رفتيم كه البته من به برادر عليزاده گفته بودم كه مرا قلي صدا نزنند به من "اميرحسين" بگوئيد خلاصه سرم گرم است خوب محمد هم حالش خوب است و سخت مشغول فعاليت است و سلام ميرساند و بابا هم سلام ميرساند.
خوب نوبتي هم باشد مادرم است. مادرجان سلام اميدوارم كه حالت خوب باشد و از دوري ما ناراحت نباشي چون ما جايمان خوب است و اميدوارم كه از كمبودها ناراحتي نباشي، چون موقعيت اجازه رسيدگي به اين كارها را نميدهد اگر بدانيد كه مردم اينجا اين سيا چادرها چگونه زندگي ميكند و اميدوارم كه حالت خوب باشد و در اين راه مفيد و كوشا باشيد و بالاخره آرزوي سلامتيت را ميكنم.
خوب عموجان سلام حالت چطور است و دلم برايت خيلي تنگ شده است اميدوارم كه حالت خوب باشد و در جنگ داخلي عليه ياوه گويان موفق باشي و ميدانم كه هستي. خوب الهه خانم و الهام و محسن چطورند اميدوارم كه حالشان خوب و سلامت باشند.
مهري خانم سلام اميدوارم كه حالت خوب باشد و حتما مهناز شبها پهلويت ميآيم و شما هم ميدانم در بيمارستان در خانهها ضدانقلاب را سركوب ميكنيد. مادر سلام حالت چطور است اميدوارم كه حالت خوب باشد. شما هم حتما مثل هميشه چند روز اينجا و چند روز آنجا هستيد و خلاصه آرزوي سلامتيت را ميكنم.
خوب مهناز چطور است اميدوارم كه حالش خوب باشد حتما مدرسه ميرود به مهناز بگوييد مهري خانم را هم تنها نگذارد. خوب اكبر آقا و مريم سلام اميدوارم كه حالتان خوب باشد و پدر و مادر خوبي براي فرزندتان باشيد راستي سمانه چطور است حتما نشستن را ياد گرفته و تا آمدن ما هم دندان درآورده و هم راه رفتن ياد گرفته خلاصه از دور رويش را بوسم. خلاصه به عمه محترم و خاله محترم سلام برسانيد به عمه اختر محمود آقا، حسين، حسن، امير سلام برسانيد به خاله مليحه، عباس آقا و مهرزاد و مرسده و ماندانا سلام برسانيد. ديگر سرتان را درد نميآورم از قول من به بچهها سلام برسانيد.
خدانگهدار محمد مرتضي قلي مورخ بیست و یکم آبان ماه سال1361