سه‌شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۳۶
نوید شاهد - از شهید «جواد درویشی» روایت شده است: «با شهادت دوست جواد، حال و هوای او نیز تغییر کرده بود. به مادرش گفت: «مادر جان این آخرین باری است که مرا میبینی...» همه از این حرف جواد شوکه شدند. مادر که خیلی از حرف او ناراحت شده بود...» ادامه این ماجرا را در نوید شاهد بخوانید.

با دست‌های پُر

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران: شهید جواد درویشی، یادگار «مالک اشتر» و «زیور» نهم فروردین ماه سال 1342 در شهرستان هشترود دیده به جهان گشود. وی تا چهارم ابتدایی درس خواند و سپس به عنوان یکی از نیروهای جان بر کف ارتش مقتدر جمهوری اسلامی ایران در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر بیست و هشتم اردیبهشت ماه سال 1362 در سومار توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله و ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران قرار دارد.

روایتی خواندنی از شهید جواد درویشی آنچه در پرونده فرهنگی شهید درج شده است را در ادامه می‌خوانیم:

جواد تازه به مرخصی آمده بود و باید هرچه زودتر دوباره راهی می‌شد. روزهای اوج جنگ بود و به سختی می‌شد برای دیدن خانواده مرخصی گرفت. هر روز از جبهه برای خانواده ها خبر شهادت وابستگانشان را می آوردند. آن روز جواد می‌خواست آماده شود تا با مادرش به بازار برود، که یک نفر آمد و خبر بدی برایش آورد.

یکی از بهترین دوستان جواد در فاصلهِ چند روزی که با او مرخصی آمده بود، به شهادت رسیده بود. برنامه خرید بازار به همخورد و جواد به همراه مادرش برای مراسم تشییع جنازهِ شهید رفتند.

دو روز از آن ماجرا گذشت، مرخصی جواد تمام شده بود و او باید راهی می‌شد، موقع خداحافظی بود همه خانواده از رفتن او ناراحت بودند اما می‌دانستند که چیز زیادی از خدمت سربازی جواد باقی نمانده بود و او تا چند وقت دیگر برمی‌گردد و برای همیشه پیش آنها خواهد ماند.

اما انگار حال و هوای جواد خیلی متفاوت بود و جواد به مادرش گفت: «مادر جان این آخرین باری است که مرا میبینی...» همه از این حرف جواد شوکه شدند. مادر که خیلی از حرف او ناراحت شده بود، گفت: «این حرف را نگو، یکی دو ماه دیگر از سربازی‌ات مانده، آن هم زود می‌گذرد و برمی‌گردی پیش ما.»

جواد گفت: «می‌دانم که رفتنی هستم و باید بروم...» هیچکس نمی‌دانست چه اتفاقی برای جواد افتاده است که اینگونه متحول شده است. شاید قراری با بهترین دوست تازه به شهادت رسیده‌اش داشت، یا شاید پیمانی با خود بسته بود تا از این میدان دست خالی بر نگردد...

جواد که می‌دانست که دیگر به خانه باز نخواهد گشت... خانواده اش نیز این موضوع را بعد از رفتنش باور کردند..

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده